چم به معنای رود

چم به معنای رود

می‌شه بریم یه جا، زندگی نمیره؟

بلوغ

دوست داشتم توی همین چند کلمه، بتونم یه چیزی بگم که به دردمون بخوره، پس بذارین خیلی کلیشه‌ای، سریع و مستقیم برم بالای منبر.

بزن قدش

بچه‌تر که بودم، فراری بودم از هر تماس بدنی‌ای با هر فردی.
مثلا عاشق داییم بودم، اما کافی بود دستش رو بذاره رو شونه‌ام، تمام بدنم منقبض می‌شد، ضربان قلبم می‌رفت بالا و تنفسم به هم می‌ریخت و تا لحظه‌ای که دستش رو برداره، قفل بودم و مغزم تبدیل به ماشین‌لباس‌شویی می‌شد و نمی‌دونستم باید چی کار بکنم.
نمی‌دونم چرا. نمی‌فهمم چرا. 
همین. فقط خواستم خواهش کنم بی‌اجازه به کسی دست نزنین، مخصوصا بچه‌ها. اگه بلد باشین بهش یاد بدین مهارت‌های دیگه رو هم، که عالیه.

پ. ن. یه ویدیوی بامزه گذاشته بود، با این مضمون که «اگه تو هم توی بچگی شرایط مناسبی نداشتی و این باعث شدش که حسابی گند بزنی و تصمیمات اشتباهی بگیری، ولی الان داری سعی می‌کنی خودت رو بهتر کنی، بزن قدش».

انتخاب

وقتی مدرسه‌مون تموم شد و می‌رفتیم دانشگاه، بعضیامون می‌گفتن «وای، داریم بزرگ می‌شیم. عجب»، ولی اون چیزی حس نمی‌کرد.

وقتی رفتیم سر کار، وقتی اولین حقوقمون واریز شد، وقتی رفتیم سفر، وقتی باباتون براتون خونه گرفت، وقتی خودتون برا خودتون خونه گرفتین، وقتی عاشق شدیم، بعضیامون حس می‌کردیم که «وای، داریم بزرگ می‌شیم، عجب». ولی اون، نه.

اون، موقعی بزرگ شدن رو حس می‌کرد که خودش تصمیم می‌گرفت که می‌خواد چی کار کنه، و برای انتخابش دلیل داشت، و از انتخابش مطمئن بود، و تصمیمش رو انجام می‌داد، حتی اگه این تصمیم، این بود که فردا می‌خواد ساعت چند بیدار بشه.

«وسطِ آدم»ها، یا وسطِ «آدم‌ها»

زنگ زده بود که دعوا کنه. بحثش سر پونزده هزارتومن بود. داد و بی‌دادش که تموم شد، نمی‌دونم دقیقا چی جواب دادم، ولی یه «قربونتون برم» گفتم وسطش. یهو کلا لحنش عوض شد. هرچی هم گفتم بهش، شماره‌کارت نداد که پونزده تومنه رو بزنم براش. سریع خدافظی کرد و قطع کرد.
.
دوستت داره.
اون قدر عمیق، اون قدر بالغانه و اون قدر واقعی، که بتونی روش حساب کنی.
یه روز برات یه دریم‌کچر کوچولو درست می‌کنه که بندازیش گردنت. اون روز کابوس‌هات تموم می‌شن و باید یه شمشیر دیگه رو دستت بگیری.
.
اون شب، زیادی ناخوش بودم. رفتم پارک بدوئم. پارک پرواز. تازه هشت شب بود ولی هیچ کس در حال دوئیدن نبود. چندین نفر هم با تعجب نگام کردن.
عجیب بود. تو پارک لاله، توی هر ساعتی، یه عده رو می‌تونی پیدا کنی که دارن می‌دوئن.
.
کاش چندتا مدال افتخار داشتم. اون طوری، هر وقت کسی به خاطر چیزی که به نظرش واقعا ارزشش رو داره، یه سختی رو می‌پذیرفت، براش کف می‌زدم و یه مدال افتخار بهش می‌دادم.

.

همیشه می‌ترسیدم beautiful people بشم و حالا گاهی فرقشون رو نمی‌فهمم.

 

معرفی رشته‌ی مهندسی کامپیوتر

خب سلام عزیزان.
امیدوارم که حالتون خوب باشه.

اومدم که در راستای کمک توی انتخاب رشته، یه کم از رشته‌ی زیبای مهندسی کامپیوتر بگم. بذارین قبل از هرچیز، بگم که حتی اگه انسانی یا تجربی هم هستین، شانسِ این که بیاین مهندسی کامپیوتر رو دارین. تو دفترچه انتخاب رشته رو که بگردین، می‌بینین.
نوشته‌ام شامل این مطالبه:
۱) یه معرفی کوچیک از خودم و سرگذشتم توی دنیای مهندسی کامپیوتر
۲) مقایسه‌ی «علوم کامپوتر» و «مهندسی کامپیوتر»
۳) کامپیوتر در دانشگاه
۴) کامپیوتر در بازار کار
۵) مقایسه‌ی کامپیوتر با بقیه‌ی مهندسیا، برق و مکانیک و...

+ توی متن، به اختصار به جای مهندسی می‌نویسم میم، به جای کامپیوتر می‌نویسم کامپ.

انسان‌های شگفت‌انگیز

امیدوارم که خوب و خوش باشین.

یکی از چیزایی که باعث می‌شه هر از گاهی به خودم بیام و حواسم جمع بشه و دوباره امید و انرژی و انگیزه پیدا بکنم، انسان‌های شگفت‌انگیزن. :))))))

انسان‌های خوب. آدم حسابی. اینا معمولا کارای خوبشون رو یواشکی انجام می‌دن. برعکس مزخرفا، شگفت‌انگیزا بلندگو نگرفته‌ن دستشون. باید واقعا بهشون نزدیک بشی تا بفهمی تو کله‌شون عجب کهکشانیه. این که چنین آدمایی وجود دارن، خب مایه‌ی دلگرمیه واقعا، ولی داشتم به یه موضوع غم‌انگیز فکر می‌کردم.

ببینین، من قبل از این که دانشگاهم حضوری بشه، وارد بازارکار شدم، و واقعا تفاوت عجیب این دوتا فضا، همیشه برام غم‌انگیزه. شخصا تا حالا با سه تا مدیرعامل، ارتباط نزدیک داشتم، و نه اون‌ها و نه هیچ کدوم از همکارام نبوده که خودش رو بگیره، طوری که مسئول آموزش دانشکده‌مون خودش رو می‌گیره. :))))

خاله‌زنک‌بازیایی که بین بچه‌های دانشگاه می‌بینم، هنوز که هنوزه گاهی واقعا متعجبم می‌کنه. دوستای خوب و حسابی‌ای هم دارما توی دانشگاه. آخ. البته بیشترشون همکارم هم حساب می‌شن. :دی

یا مثلا فضای بچه‌های بیان. وقتی با دوستای وبلاگیم می‌رم بیرون، اصلا دقت نمی‌کنم که چی پوشیدم، اولین چیزی که باهاش راحتم رو می‌پوشم. در حالی که هنوز واسه دانشگاه رفتن، یه گوشه‌ی ذهنم باید مراقبِ چیزی باشم که می‌پوشم. واقعا دوستای واقعی وبلاگیم محشرن. از همین تریبون تشکر می‌کنم از همه‌شون بابتِ این که وجود دارن. اگه از هر صد نفر، سه تاشون شگفت‌انگیز باشن، از این سه تا، دوتاشون از بچه‌های وبلاگن، در نتیجه اگه توی وبلاگ دنبال دوست بگردی، آدمای خیلی شگفت‌انگیزتری می‌بینی. :دی

لپ مطلب، همین، که اگه به نظرتون اومدش که آدما موجودات مزخرفی هستن، خب آره. احتمالا بیشترشون مزخرف باشن، ولی من یکی که معتقدم واقعا کم نیستن انسان‌های شگفت‌انگیز. اگه خبری از انسان‌های شگفت‌انگیز نیستش، احتمالا توی محیط خوبی نیستیم یا همچین چیزی.

انحصار

سلام.
امیدوارم که خوب باشین. حرف‌های این پست، جدید نیستن، اما به نظرم مهم و کمترشنیده‌شده‌ان، واسه همین اگه با کلیت موضوع انحصارطلبی و معایب‌ش آشنا نباشین، پیشنهاد می‌کنم که این مطلب رو بخونین.

محموله

امیدوارم که خوب و سلامت باشین.

اگه به طور مکرر، از مبدا تهران به مقصد تهران، بسته می‌فرستین، ممنون می‌شم در مورد چندتا چیز بهم یه کم توضیح بدین، این که از چه روشی استفاده می‌کنین و چقدر طول می‌کشه و هزینه‌اش چطوریاست و زحمتش چقدره و میزان رضایتتون و اینا.

ممنونم.

 

گرگِ دهن آلوده‌ی یوسف ندریده

نامه‌ی دویست و پنجاه و سوم.


عزیزِ من، وقتی تو خسته، ناراحت، غمگین یا دلخور باشی، منم می‌شم.

اصلی

سلام.
امیدوارم که خوب باشین.

تا حالا به این فکر کردین که، زندگی‌تون چقدر «اصیل» و «واقعی»ه؟

نگاه کنیم به دغدغه‌های اصلی زندگی‌مون. به چیزایی که روزهامون رو باهاشون پر می‌کنیم. به آدمایی که داریم باهاشون وقت می‌گذرونیم. کدوما رو از ته دل می‌خوایم؟ کدوما رو داریم به امید آینده‌های دور تحمل می‌کنیم؟

اصلی‌ترین مشغله‌هامون رو بنویسیم، بعدش یه نگاه بندازیم بهشون و ببینیم که چندتا رو «واسه‌ی خودشون می‌خوایم‌شون»؟ مدرسه کنکور دانشگاه سربازی... آیا این همون چیزیه که دوست داریم وقت و انرژی‌مون رو براش صرف بکنیم؟ یا داریم انجامشون می‌دیم، به این امید که بعدش به فلان برسیم، بعدش از فلان هم برسیم به بهمان، بعدش از بهمان هم برسیم به بیثار و...

یه نگاه کنیم به کسایی که بیشترین تعامل رو باهاشون داریم. کدوم روابطمون رو دوست داریم همیشه توی زندگی‌مون داشته باشیم، حتی اگه بدونیم قراره دقیقا به همین شکل و توی همین حد بمونه تا ابد؟ این دوستیا، دوستی‌های اصیل و واقعی‌ان. ولی خب، یه سری آدم‌ها هم داریم توی زندگیمون که اگر نبودن، حالمون بهتر بود، ولی نگه‌شون داشتیم توی زندگی‌مون، چون فکر می‌کنیم قراره یه روزی برسه که اون روز خوشحالیم از این که این آدما توی زندگی‌مون هستن. گاهی وقتا هم، چقدر وقت و انرژی مصرف می‌کنیم برای همین آدما.

فکر می‌کنم این «اصیل زندگی کردن»، همون چیزیه که لازمش داریم تا بفهمیم از این زندگی چی می‌خوایم، ولی به هزار و یک دلیل، تمام فکر و انرژی و وقت‌مون رو داریم صرف چیزای غیر اصیل می‌کنیم.

Designed By Erfan Powered by Bayan