بایگانی آذر ۱۴۰۲ :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

می‌شه بریم یه جا، زندگی نمیره؟

نشونیِ ما، همون خنده‌های مرده‌ست

وقتی نشستم پای کاری که دوستش دارم و براش ساخته شدم، اصلا نمی‌فهمم زمان داره می‌گذره،‌ زیرم سنگه و هوا جهنمه و چشمام داره آتیش می‌گیره.

ولی امان از وقتی که داریم کاری رو می‌کنیم که، نمی‌خوایمش و براش ساخته نشدیم. دسشوییت می‌گیره. میز و صندلی استاندارد نیستش و روش راحت نیستم. دلم یه نوشیدنی می‌خواد با یه کیکِ خیلی خوشمزه. زمین کجه. خورشید پشتش به ماست.

 

به نظرم اینا همه‌شون نشونه‌ست، تا بفهمیم چی کار بکنیم و چی کار نکنیم.

فکر می‌کنم طوری ساخته شدیم و تکامل یافتیم، که وقتی داریم کاری رو می‌کنیم که باید بکنیم، نفهمیم شرایط چقدر افتضاحهه، تا بتونیم با قدرت ادامه بدیم. ولی ولی، نظامی که به دنیامون حاکمه خیلی قدرت گرفته و کاری که براش ساخته شدیم، به نفع این نظام نیست، نه؟ به نظرم نیست، واسه همین نظام طوری ساخته شده و تکامل یافته که مجبورمون بکنه کارایی رو بکنیم که «می‌خواد»، نه کارایی که «می‌خوایم». نتیجه می‌شه این که به جای این که زندگی و خوشبختی رو تجربه بکنیم، فقط داریم زور می‌زنیم که طاقت بیاریم و با درد خماری ادامه بدیم، به عشقِ نشئگی‌های گاه به گاه. زندگیمون رو پر بکنیم از کارای بی‌معنا و بی‌هدف و سعی کنیم الکی به خودمون انگیزه و قوت قلبای مصنوعی بدیم تا بتونیم به مسخره‌بازیامون ادامه بدیم.

 

پیوست: گنجیشککا - علی سورنا

بید مجنون

چشمم به جاده‌ست. دارم می‌رونم و می‌رونم.

- داریم کجا می‌ریم؟

نگاهت می‌کنم. بیدار شده‌ی. ذوق می‌کنم، می‌خندم، بازم می‌خندم.

تعجب می‌کنی. می‌پرسی «وا، چه‌ت شده بچه‌م؟ چرا می‌خندی؟»

زندگی سگی

سلام پسرم.

امیدوارم الان که داری این نامه رو می‌خونی، سرحال باشی.

خیلی سخته. نمی‌دونم از کجا شروع کنم و چی بگم. دیشب که قبل از خواب داشتم فکر می‌کردم، کلمه‌ها خیلی راحت پشتِ سرِ هم ردیف می‌شدن، ولی هربار که شروع می‌کنم تا برات بنویسم، دستم سنگین می‌شه.

بذار از مادرت شروع بکنم. می‌دونی، من هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم چرا آدما بچه می‌زائن وقتی که این همه بچه‌ی بی‌سرپرست هست، تا این که عاشق مادرت شدم. می‌دونی، چشماش غروبِ آسمون بود و موهاش، آخرین نخایی بود که من رو به این دنیا وصل می‌کرد. می‌دونی، عاشقش که شدم، برای اولین بار توی عمرم دلم خواست که بچه‌مون رو اون زاییده باشه، یه نسخه‌ی کوچولو از اون، که با همدیگه ساختیمش. به هرحال. آرزو بر جوانان عیب نیست، ولی می‌دونستیم که کارِ درست، چیزِ دیگه‌ایه، این طوری شد که تو رو به سرپرستی گرفتیم. اون قدر بزرگ شده بودی که بفهمی ما پدر و مادر واقعیت نیستیم، ولی اون قدر کوچولو بودی که مثل بچه‌ی واقعیمون عاشقت بشیم.

من همیشه از «کاش» متنفرم بودم.

Designed By Erfan Powered by Bayan