بلوغ :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

می‌شه بریم یه جا، زندگی نمیره؟

بلوغ

دوست داشتم توی همین چند کلمه، بتونم یه چیزی بگم که به دردمون بخوره، پس بذارین خیلی کلیشه‌ای، سریع و مستقیم برم بالای منبر.

قطعا شما هم هر روز کلی رفتار نابالغانه از آدم‌ها می‌بینین. دختر و پسر و کوچیک و بزرگ و من و تو هم نداره. خود من تا همین دو سه سال پیش، کلکسیون کلی رفتار نابالغانه بودم، البته شاید هنوز هم هستم ولی خودم خبر ندارم. از یه جایی بهتر شدم و آروم آروم رشد کردم، از کجا؟ از اون جا که بیشتر و بیشتر وارد جامعه شدم و یه سری آدم ارزشمند، دوست یا غریبه، اومدن زدن تو گوشم و بهم فهموندن که بعضی از رفتارهام واقعا بچگانه است. الان هم من نه روانشناسم نه ادعایی دارم، نه راهکار خاصی دارم برای رشد و بالغ شدن، فقط یه سری از نشونه‌های عدم بلوغ رو لیست کرده بودم، گفتم با شما هم در میون بذارمش، شاید مفید باشه. تو رو خدا توی هر زمینه‌ای متوجه شدین به بلوغ نرسیدین، خودتون برین دنبال اصلاحش، به کمک تراپیست یا کتاب مثلا. دمتون گرم.

خب، بذارین از ویژگی‌های نابالغانه‌ای شروع کنم که خودم تازه ازشون خلاص شدم. مثلا من یادمه «فکر می‌کردم مرکز دنیام و متوجه نبودم که دیگران هم به اندازه‌ی من وجود دارند». می‌دونم که همه‌مون به اندازه‌ی کافی منحصربه‌فرد هستیم، ولی حواسمون باشه که همه‌مون یکی هستیم، مثل همدیگه. بذارین چند تا مثال بزنم. مثلا بیشترمون موقع بحث یا مواجه شدن با یه نظر متفاوت، خیال می‌کنیم حتما حق با ماست. خیلی وقت‌ها کارهایی رو می‌کنیم که تجربه و آمار نشون می‌ده احتمال موفقیت توش نزدیک به صفره، ولی فکر می‌کنیم ما فرق داریم و قرار نیستش شکست بخوریم، بدون هیچ دلیل یا تفاوت منطقی‌ای. یا مثلا وقتی با دیگران یه رفتاری داریم که دوست نداریم اون رفتار با ما بشه، احتمالا یعنی به اندازه‌ی کافی متوجه نیستیم که بقیه هم مثل ما آدمن!

خب، بریم سراغ مورد بعدی. شاید نپذیرین، ولی من یکی که واقعا باور دارم که خیلی نابالغ بودم، اون موقعی که «با چیزهای ساده‌ی مجازی ناراحت می‌شدم». مثلا یادمه دلخور می‌شدم که وای چرا فلانی پیامم رو هنوز سین نکرده. چرا فلانی پیامم رو سین کرده، ولی جواب نداده. وقتی بزرگ می‌شیم و بیشتر دنیا رو می‌بینیم، می‌تونیم درک کنیم که ممکنه هزارتا اتفاق بیفته که باعث بشه یه نفر نتونه وایسه پای گوشی، شاید سر کاره و فرصت نداره، شاید حال روحی خوبی نداره و تصمیم گرفته از فضای مجازی فاصله بگیره، اصلا شاید الان تو مود چت کردن با شخص شما نیست. خلاصه پیشنهاد می‌کنم بر پایه‌ی چیزهای مجازی، قضاوت نکنین.

یا مثلا، دنیا واقعا بزرگتر از این حرف‌هاست، خیلی بزرگتر. چند روز پیش داستان «شام خانوادگی» از «کازئو ایشی گورو» رو می‌خوندم، یه جاش به مردی اشاره می‌شد که به خاطر یه شکست سنگین توی کارش، کل خانواده‌اش رو می‌کشت و بعد هم خودکشی می‌کرد. ساختنِ غول از دانشگاه، استادها، کار، یا ناراحت شدن از نمره‌ی یه درس، به نظرم نمونه‌های دیگه‌ای از همین هستن که دنیا و زندگی رو، خیلی کوچیک‌تر و سطحی‌تر از چیزی که هست، می‌بینیم. مثلا من قبل از این که وارد بازار کار بشم، شاید شصت درصد از وقت و انرژیم توی زندگی، برای دانشگاه می‌گذشت، و دانشگاه واقعا حالم رو خراب می‌کرد، ولی الان کمتر از بیست درصد از زندگیم دانشگاهه، به ندرت دانشگاه می‌تونه حالم رو بد کنه، نکته‌ی جالب این‌جاست که نمره‌هام هم خیلی بهتر شده. فکر می‌کنم وقتی ابعاد زندگیمون رو بیشتر می‌کنیم و وقت می‌ذاریم پای چیزهایی که واقعا برامون لذت‌بخشن، وقتی خودمون رو وقف دانشگاه نمی‌کنیم و از کار و ورزش و هنر و دوست‌هامون هم لذت می‌بریم، می‌فهمیم دنیا بزرگتر از این حرف‌هاست.

یه چیزی هم هستش توی آدم‌ها، وقتی می‌بینمش، جیگرم حال می‌آد، و بدونِ اون، هیچ وقت نمی‌تونم با یه نفر صمیمی بشم. چی؟ این که «اگه مشکلی پیش می‌آد، بشینیم صاف و شفاف و واضح، بدون کنایه، در موردش حرف بزنیم و به راه حل برسیم». اگه موقع دلخوری، شروع می‌کنین به تیکه انداختن، باید بگم منم چند سال پیش دقیقا همین شکلی بودم و آخرش این قدر خودم و دوست‌هام رو اذیت کردم، که الان دیگه حالم به هم می‌خوره از همه‌ی کنایه‌ها و «این رو هم من باید بگم؟ خودت باید می‌فهمیدی».

یک مورد دیگه هم هستش، که خودم هنوز درگیرش هستم و دارم دست و پنجه نرم می‌کنم باهاش، اون هم اینه که «مسئولیت کامل زندگیم رو بپذیرم». آره، قبول دارم که به خاطر شرایط محیطی، از بعضی‌ها ده هیچ عقبیم، ولی تهش، این زندگی خودمونه. اگه بتونیم یه حرکتی بزنیم و یه چیزی بسازیم، نوش جونمون، لذتش رو خودمون می‌بریم. می‌تونیم هم بشینیم غر بزنیم و فحش بدیم به شرایط و غصه بخوریم.

آخرین مورد رو هم بگم و برم. یه زمان وقتی یه سری انتقادات رو می‌شنیدم و دیگران بهم می‌گفتن این کارهات نابالغانه و بچگانه‌ست، اصلا فکر نمی‌کردم بهش، درجا مغزم می‌گفت «نه خیر! عدم بلوغ برای دیگرانه، من که عاقلم و بالغ»، ولی بعدش سکه چرخید، چند بار بهم ثابت شد که قبلا تو اشتباهات سنگینی بودم، در نتیجه می‌دونم که هر لحظه ممکنه که در اشتباه باشم. مثلا اگه شما بهم بگی کل این مطلبت چرت و اشتباهه، شگفت‌زده نمی‌شم و مشتاقم که دلیلت رو بشنوم. 

 

چه خوب نوشتی. دوست داشتمش :)

فک کنم یکی دیگه از چیزایی که باید بپذیریم اینه که آدمها در درجات متفاوتی از بلوغ هستن. این موضوع لزوما مرتبط با سن و شغل و جایگاه اجتماعی نیست. باید بپذیریم هرکسی هر اندازه که بالغ یا نابالغ هست رو نمیشه یهو تغییرش داد نمیشه متوجهش کرد تا خودش نخواد... این رفتار فقط باعث ایجاد چالش و تعارض میشه. باید سعی کنیم حرفها و رفتار و درخواستمون رو طبق درجه بلوغ طرف مقابل تنظیم کنیم. و این واقعا سخته

ممنونم، مایه‌ی شادیه. D:

آره واقعا، خیلی درست می‌گی.

فکر کنم تنها کمکی که می‌شه بهشون کرد هم اینه که سرنخ رو بدی بهشون. خودشون اگه جویای رشد باشن، تا تهش می‌رن.

بقول یه خواننده ای:« یکی از چیزهای مهمی که باید تو دهه بیست سالگی زندگیت بفهمی اینه که تو نقش اصلی داستان زندگی دیگران نیست. تو فقط نقش اصلی زندگی خودتی.»

حتی من میگم گاهی بعضی ما همونم نیستیم. کلا رو نیمکت نشستیم:)

آره واقعا. :))))))
و حتی چیز جذابی هم در مورد نقش اصلی بودن وجود نداره به نظرم. :))))
به قول یه خواننده‌ی دیگه‌ای هم،‌ «ما، رقصنده‌های ارکسترِ واقعیت».

برای نشریه‌ی دانشکده نوشته بودمش، گفتم این جا هم بذارمش.

طبق معمول، مشتاق پیشنهادات شماییم.

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan