به کله‌ام خورده است(=زده به سرم) :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

به کله‌ام خورده است(=زده به سرم)

از لحظه‌ای که وارد جمعیت شدم می‌دونستم قراره یه بلایی سرم بیاد. راهپیمایی بود.
هنوز کسی نمی‌دونه که از کجا یهو یه تیر اومد و خورد به سینه‌م. مردم تو هم می‌لولن، چند نفر زیر شونه‌هام رو می‌گیرن و می‌برن طرف آمبولانسی که سی متر بالاتره.
حالم به خودم نیست، نمی‌فهمم چطوری تا آمبولانس می‌رسیم. می‌ذارنم پشت ماشین و می‌رن. صدای آژیر می‌آد و راه می‌افته. بالا سرم یه نفر با لباس سفید داره یه کارایی می‌کنه.
چند دقیقه که می‌گذره به خودم می‌آم.
- دک... دکتر... گوشیم.
- چته حالا؟ تو این وضعیت.
سرم رو تکون می‌دم. می‌خوام به زور دستم رو ببرم سمت جیبم.
- خیلی خب، خیلی خب، بیا، گوشیت. چی می‌خوای؟
- زنگ، زنگ بزن بهش.
- زنگ بزنم؟ تو که نمی‌تونی حرف بزنی.
- پیام، پیام بده.
- خیلی خب، چی بنویسم؟
- بنویس، خیلی دوستت دارم.
- به کی؟
- عشقم.
- مگه تو عاشقی؟
یه کم فکر می‌کنم.
- نه خب.
- تو رلین ولی عاشقش نیستی؟
یه کم بیشتر فکر می‌کنم.
- نه دکتر، حالا که فکرش رو می‌کنم با هیچکس رابطه خاصی ندارم، دوسدخترم کجا بود.
- گندت بزنن، گور بابات، گور بابای من با این بچه تربیت کردن.
- مگه تو بابای منی؟
یه کم فکر می‌کنه.
- نه.
در پشت آمبولانس رو باز می‌کنه و می‌پره بیرون.
بلند می‌شم، انگار سِرُمه، می‌کشمش بیرون. می‌کشم بالا، می‌رم بالای ماشین. خودم رو به درِ کمک راننده می‌رسونم، بازش می‌کنم و می‌شینم کنار راننده.
راننده یه پک به سیگارش می‌زنه و می‌گه چه خبر؟
- هیچی بابا، کج کن بریم شمال، دلم گرفت. می‌دونی تو عمرم نرفتم شمال؟
برمی‌گرده نگام می‌کنه، یه نیشخند می‌زنه، پک آخر رو می‌زنه و ته سیگارشو رو دستش خاموش می‌کنه و می‌اندازه رو زیرپایی: خیر سرمون تو شمال زندگی می‌کنیم، حواست هست؟
- ببینم، تو خودت تا حالا رفتی شمال؟ نه، معلومه، چون همیشه شمالیم هیچوقت نمی‌ریم شمال.
- راس می‌گیا، بزن بریم.
بطری ویسکی رو از زیرپایی می‌آرم بیرون و بهش می‌گم: فهمیدم سیگارت واقعی نبودشا.
نیشخند می‌زنه: منم می‌دونه تو بطریت شربت بادرنجبویه‌ست.
می‌خندم. برا هرکدوممون یه لیوان می‌ریزم، می‌گه داغه. بهش نعلبکی می‌دم.
نربکیش رو می‌زنه به لیوانم.

-سلامتی نویسنده.
تا بهش لب می‌زنه همه‌ش رو از پنجره توف می‌کنه بیرون.
- این که عرق بیدمشکه!
می‌خندم.
می‌خنده.
- رفیق خودمی.

 

پ. ن. اول. هشدار داده بودم.

پ. ن. آخر. بهتر از اینه که قلمم بخشکه خب. (-برو بابا، قلم تو همون بخشکه بهتره بچه، این قلمه آخه تو داری؟)

عرق بیدمشکD:

واقعا باحال ترین و غیر منتظره ترین پایان ممکن بودD;

بذار بگم که کامنتات رو که دیدم شاد شدم واقعا. :))))))))

یادش به خیر چقدر نوشته‌های این سبکیم رو دوست داشتم اون موقع‌ها. :))))))))

همیشه هر وقت میخوره به کله تون انقد قشنگ مینویسین ؟

دعا کنم بازم بخوره به کله تون ... ؟ *-*

بعدا.نوشت: آهااا! من یه اشتباهی کردم :دی حواسم نبودش که این کامنته، واسه این پسته‌ست، فکر کردم واسه اون یکی پسته‌ست :دیی
خب نظر لطف‌تونه =))) خوشحالم از شنیدن‌ش! و در این حد رو آره، باید دعا کنین دوباره بخوره به سرم تا بتونم این طوری بنویسم :دی
باز هم ممنون =))

وقتمو برای شکافتن هسته اتم نیاز داشتم ولی خب وقت مفهوم نسبی ایه که ما انسانا ساختیم سو

خیلی قروقاطی بود نوشتت مث این بود که داستان دوتا ادم باهم مخلوط شده بود یا یه ادم یه چیزی زده بود این توهماتش بود.

و همین قشنگش کرده بود

 

اوه، همیشه منتظر بودم یه نفر پیدا بشه و از اول همه پستام رو بخونه و براشون کامنت بذاره =)) اخه خودم که چندتا وبلاگ رو از اول خونده بودم و کامنت گذاشته بودم، نویسنده‌هاشون خیییلی مختصر جوابم رو داده بودن و به نظرم می‌اومد پستاشون چیزاییه که یه لحظه دلشون خواسته در موردش حرف بزنن و حس خاصی به نوشته‌ش نداره، این بود که منتظر بودم یکی از اول برام کامنت بذاره تا براش جوابای طولانی بنویسم :دی و سعی می‌کردم چیزایی بنویسم که اگه یه نفر یه سال بعد هم در موردشون باهام حرف بزنه، هنوز برام جذاب باشن =))

آخ که مفهومای نسبی چقدر جالبن! هرچند که شخصا توی درکشون مشکل دارم همیشه، وقتی زیاد بهشون فکر می‌کنم اصلا خیلی گیج می‌شم، مخصوووصا وقتی شکل فیزیکی می‌گیرن، مثل مکان و اینا.
ممنوووونم یه عاالمه بابت این که به نظرت قشنگ بوده و بهم گفتی =)
آره فکر کنم، توهماتم بیشتر شبیه کساییه که یه چیزی زده‌ن تا آدمای معمولی :دی

دوستش دارم 

قشنگ نوشتی ^^

ممنوونم =) خیلی خیلی زیاد!

فکر نکنم با اضافه‌کردن یه چیز جدید تغییر تو نوشتت ایجاد بشه. شاید اگه بهش معنا و مفهوم هم بدی کامل‌تر به نظر بیاد.

راستش‌من چیزای طنز رو خیلی دوست دارم .

و این نوشته دقیقا چیزی بود که بهش نیاز داشتم تا دوباره انرژی بگیرم.

اول جوریه ک تو ممکنه با خودت بگی "اوه این داره یه داستان کسل کننده رو تعریف میکنه" ولی هرچی که بیشتر جلو می‌ری نمیتونی حدس بزنی کلمات بعدی چی هستن چون همش داری از این شاخه بع اون شاخه می‌پری. [ که البته من دوست داشتم ] 

اینکه نتونتم بفهمم بعدش چی میشه و همش سوپرایز بشم خیلی دوست‌داشتم.

واقعا چطور میتونی همچین ذهن خلاقی داشته باشی؟ مثلا اونجا که گفتی گردش کن بریم شمال و یهو راننده گف ما تو شمالیم:/ 

اون تکه عالی بود!! من همش داشتم سوپرایز میشدم . 

نمیدونم سوالتو درست جواب دادم یا نه:/ امیدوارم به جوابت رسیده باشی.

به جواب سوالم که کاملا رسیدم، یه نکته‌ی مهم دیگه رو هم فهمیدم، اون‌جا که گفتی نقطه‌ی قوتش غیرقابل پیش‌بینی بودنشه خیلی مهم بود برام، چون این‌بار خیلی حواسم بهش نبود. می‌دونی اینو چطوری نوشتم؟ نوت‌پد رو باز کردم و بدون این‌که خودم هم خبر داشته باشم قراره چی بشه همین‌طوری نوشتم و نوشتم و آسمون و ریسمون رو به هم بافتم، جوری که خودم هم نمی‌دونستم قراره بعدش چی بشه😅! وقتی نوشتم بریم شمال خودمم خبر نداشتم قراره چی بشنویم و اون‌قدر خلاق نیستم که با فکر کردن همچین چیزی به ذهنم برسه ولی وقتی همین‌طوری می‌رم جلو ناخودآگاه در و تخته به هم جور می‌شن! اون بند که نظرت به شمال رو نوشتی رو که می‌خوندم نیشم باز شده بود کاملا =))
بعد که داستان رو به آخر رسوندم هم باز فکر کردم که چه جزئیاتی می‌تونم توش بذارم که جذابتر بشه و چندتا دیالوگ و اینا بهش اضافه کردم و یه خورده ویرایشش کردم. 
این طنز بودنش رو هم خوب شد گفتی، تا همین الان متوجه نشده بودم خنده‌دار هم هست 😅! اولش رو هم خوب شدی گفتی چون اصلا بهش توجه نکرده بودم و می‌تونست از همون اول خواننده رو دفع کنه.
کلا که ممنونم از نظر دقیق و مفیدت.

تا جایی همه‌چی جذابه که مشکل جدی برات پیش نیاد.

 

آره، این حرف رو به شدت قبول دارم، خیلی زیاد، خصوصا در مورد دردهای روحی که هی می‌بینیمش.
از بیرون که می‌بینیم می‌گیم اُه! افسردگی و تاریکی چه خفن و باحاله، یا دلمون برای روزای خسته و بی‌روحمون تنگ می‌شه، ولی اون لحظه‌ای که تو اون حس هستی حاضری همه چیزت رو بدی تا از اون حال و هوا بیای بیرون و نمی‌شه.
درد، از دور قشنگه.
آره خلاصه، در همین حد جذابه که آدم باهاش داستان‌پردازی کنه، وگرنه در عمل، خب آره، اصلا این‌طور نیست.
یاد اون حدیثه افتادم، نعمتان مجهولتان، الصحه و الامان.

پ. ن. دیشب داشتم به یه داستان دیگه‌ی این‌سبکی فکر می‌کردم =)) و خب نمی‌دونستم کجاهاش نقطه‌ی قوتشه و بهتره بیشتر روش کار کنم. کجای این یکی رو بیشتر دوست داشتی؟ کدوم ویژگیاش جذابش کرده بود؟
بعدش، این تقریبا هیچ مفهوم و پیام پنهانی ،از طرف من نداشت، من فقط یه جریان رو نوشتم. اگه بخوام توش معنا و مفهوم بگنجونم جذابیتش رو از دست می‌ده به نظرت 🤔؟

یه سوال؟!

واقعا تیر خورده بهت؟

نه باو، صرفا تخیلات داستانی ذهن پریشان و بیمارم بودش! ما شانس این‌جور حوادث خفن رو نداریم متاسفانه :/
ولی فکرش رو بکن، جدی جدی تیر بخوری و اینا، خیلی جذاب به نظر می‌آد، اصلا فکر کردن به این جور حوادث ذهن آدمو خلاق می‌کنه!

اوه~ نمیدونستم .

از این به بعد توی جمله‌بندی هام بیشتر دقت میکنم:") 

 

هیچ‌کی نمی‌دونه طبیعتا =)
نه، جمله بندی و اینات که خیلی حس خوب داشت! فقط اون یه کلمه‌ی خاص... به‌هرحال تشکر!

وای چقدر خفن نوشتی*-*

من دیوانه‌ی این قلم شدم!!

بازم یه متن اینجوری میخواااام:"))

چقدر خوشحالم که برخلاف تصورم اینجور نوشته‌هام برای همه حوصله‌سربر نیست و کسایی هستن که ازش لذت ببرن، امیدبخشه =) سری بعد که حسش دست داد به جای این‌که حسم رو سرکوب کنم می‌نویسم براتون =)) با کلی تشکر از این انرژی خیلی مثبتی که بهم دادین!
 
یه چیزی فقط لطفا، همون‌طور که به کلمه‌ی عزیزم و لوس بازی و اینا حساسیت داری، منم به چندتا عبارت خاص از جمله دیوانه، در ارتباط با چیزایی که مرتبط به منه، حساسیت دارم، چون مخصوص یه نفر خاص بود...

حالا درست شد =)

امیدوارم خودتون هم سالم باشید... فکر کنم. نمیدونم این جمله رو باید بگم یا چیز دیگه ای؟

باز به دلم ننشست ولی :/
امیدوار نباش، ولی هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو :|
راستی این دفعه آخره جواب کامنت ناشناس میدم :|
با چه انگیزه‌ای ممکنه یه نفر اینجا ناشناس بنویسه آخع :/

راستی، بخش پیوندهاتون مطمئنید سالمه؟

اونو آره، خودمو نه.

زیادی مسخره بود، بهتر شد.

قشنگ بود که.

من دوستش داشتم. 

مرسی =)
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan