خر شوم یا نشوم؟ | کمی شعر :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

خر شوم یا نشوم؟ | کمی شعر

دست مزن! چشم، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پایم شکست

حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم، ببستم دهن

هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن
خواهش نا فهمی انسان مکن

لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم

 

سید اشرف‌الدین حسینی گیلانی، یا همون نسیم شمال خودمون =)

 

+از اون شعراست که باهاش دلم می‌خواد داد بزنم :/

وای وای... تازه اون روز حوصله نداشتم درس بخونم، منطق‌الطیرم رو برداشتم. دهم که می‌رفتم خریدمش و متاسفانه فقط اولاش رو خونده بودم، از آرزوهای بعد کنکورم اینه که بشینم کلش رو با جون و دل بخونم. شروع کردم هفت وادی رو بخونم که سطح تسلطم بره بالا واسه تستای اون درسه. وای... چقددددر قشنگ بود! یعنیی خیییلی وقت بود که نشده بود اینننن‌قدر دلم بخواد یه چیزی رو به یه نفر بگم و با آب و تاب براش تعریف کنم و از این حرفا. دیگه کار به جایی رسیدم که دلم می‌خواست خودم رو بزنم یا سرم رو بکوبم تو دیوار! تازه دارم می‌فهمم چی به سر این عرفا و اینا می‌آدش :/

خلاصه که خیلی قشنگ بود، مخصوصا آخرش که بی‌شک این سی مرغ آن سیمرغ بود.

این لابه‌لا چندتا حکایتش رو هم خوندم، یکیش محشر بود که این بودش:

از قضا افتاد معشوقی در آب

عاشق‌ش خود را درافکند از شتاب

چون رسیدند آن دو تن با یک‌دگر

این یکی پرسید از آن کای بی‌خبر

گر من افتادم در آن آب روان

از چه افکندی تو خود را در میان

گفت من خود را در آب انداختم

زانک خود را از تو می‌نشناختم

روزگاری شد که تا شد بی‌شکی

با تویی تو یکی من یکی

تو منی یا من توام، چند از دوی

با توام من، یا توام، یا تو توای

چون تو من باشی و من تو بر دوام

هر دو تن باشیم یک تن والسلام

تا توی برجاست در شرک‌ست یافت

چون دوی برخاست توحیدت بتافت

تو درو گم گرد، توحید این بود

گم شدن کم کن تو، تفرید این بود

 

یه تمثیل دیگه هم زده بودش که چون خیلی طولانیه دیگه این‌جا نمی‌ذارمش، دوست داشتین اون‌جا برین و بخونین و اینا.

یه بیتش بود، این بیته:

کور دل باد آنک این حال از حضور

قصهٔ خود نشنود چند از غرور

خیلی جالب بود، واقعا یه لحظه لرزیدم. نامه‌ی کارای خود ماها چقدر تمیرتر از نامه‌ی داداشای یوسفه؟..

میخواستم بگم سی روز بذارین روی اون بیست و اندی روز حداقل! مرسی اه :)))

خیییییلی نامردینا یعنی، خیلی :/ خنجری بر جگرم فرو کردین :دی

به‌نظر من کنکور مسابقه‌ی «کی زودتر تموم میکنه؟» نیست. مسابقه‌ی «کی به تسلط بالا میرسه و خودش رو بالا نگه می‌داره‌»ست.

زود تموم کردن لزوماً مزیت نیست به‌نظرم، میتونه باشه، اما اگه خودت به پلنت فکر کردی و براش برنامه ریزی کردی و تشخیص دادی که این کار بهتریه، دیگه اهمیتی نداره بقیه چیکار کرده‌ن.

یه توصیه: این ماه آخر خیلی درباره اینکه دوستات تا اینجا چیکار کردن، چی زدن، چقدر زدن و اینا کنجکاو نباش! درنهایت هرکس باید با برنامه‌ی خودش پیش بره. ضمن اینکه دونستنش کمکی هم بهت نمیکنه. حاصلش بهم خوردن نظم ذهنی و آرامشته.

مثلا درباره همین دور دنیا، گیرم که اونا زودتر تموم کرده‌ن و آفرین بهشون، الان به‌نظرم جز پلن خودت هیچ کاری نمیتونه مناسب «خود تو» باشه. مثلا بیای روزی دوتا کنکور عمومی بزنی؟! منطقی نمیاد.

به مسیرت شک نکن. مشاورا هم آدم‌هایی همچون ما هستند، هممون بلدیم از عقلمون استفاده کنیم و تصمیم مناسبِ خودمون رو بگیریم. حالا که تصمیم هامون اینایی بوده که تا الان گرفتیم، خب اکی، مسئولیتش هم با خودمون! جایی برای ترس و اضطراب نمیمونه. 

خیلی خیلی زیاد ممنون و متشکرم، خیلی!
چقدر حرفای مفید و به جایی بودن.

آره، منم سعی می کردم اصلا باهاش حرف هم نزنم، دوتاشون دو روز پشت سر هم بهم زنگ زدن و دیگه ناچار حرف زدیم یه مقداز :/ آره، نباید حرف درسی می زدم اصلا.

بازم کلیی ممنون!

+ایشالا بیست و اندی روز دیگه، این موقعا، پستای خوشحال از عملکردتون رو بخونم =)

:)))

استیو همین تیکه ای که گفتی تست کنکور بوده! 94 فکرکنم!

میگه: هرچه زد توحید بر جانش رقم/جمله گردد ازو گم نیز هم

گر بدو گویند مستی یا نه‌ای/نیستی گویی که هستی یا نه‌ای

گوید اصلاً می‌ندانم چیز من/وان ندانم هم ندانم نیز من

عاشقم اما ندانم بر کی‌ام/نه مسلمانم نه کافر پس چی‌ام؟

مال وادی حیرته :دی

=)))

خودم هم تازه دیدمش تو دور دنیا! خیلی هیجان زده شدم اصلا!

بعد من گاهی می ترسم. من پیش خودم یه جوری برنامه ریختم و شروع کردمش که روزی یه دوردنیای عمومی بدم تا یه هفته قبل کنکور، تمومش کنم.
بعد اون روز از بچه هامون که مشاور دارن پرسیدم، همه قبل از اینا تمومش کردن :| اصلا ترسیدم. گفتم نظر تو رو هم بپرسم...

واقعا منم دوست دارم بدونم! خیلی برام جالبه که این شعرا به قول شما اونجوری وصل بودن. البته روش های دیگه ای برای وصل شدن هستا مثلا با رقص سما یا استفاده از انرژی کریستالا. خودم دارم روش تحقیق میکنم یکی دو ماه دیگه تست میکنم رو خودم

ماشالا روشای وصل شدن هم زیاد و جالبه!
بعد وقتی آدم دوز پایین‌شون رو با چیزای روزمره تجربه می‌کنه هم خیلی جالبه. مثلاً من که تجربه‌ی عملی خاصی ندارم هم، می‌تونم تاثیر سماع رو حدس بزنم، وقتی می‌بینم که خودم بعد از ورزش نسبتا سنگین، اصلا از لحاظ احساساتی و روحی هم کلا یه جور دیگه‌ای می‌شم،  باخودم می‌گم دیگه حال آنان که وارد عرصه‌ی عمل حرفه‌ای می‌شن رو ببین!..

تست‌تون بی‌خطر انشاالله! منتشر نتایج هستیم =)

چقدر شعر قشنگی بود آفرین

ممنون ممنون =)
ولی راستش گاهی فکر می کنم عطار هم حقیقتا ماشرومی چیزی می زده :دی واقعا اون قدر با حس یه چیزایی رو نوشته که آدم می مونه داره الکی ادای اون حس رو درمی آره، یا وااقعا با عبادت و تهذیب نفس و اینای معمولی اون قدر عمیق شده بوده؟ یا با ماشروم و امثالهم رفته بوده اون بالابالاها؟

خیلی زیبا بود.. اینجوری که تعریف کردین ترغیب شدم بخونم... اتفاقا چند وقت پیش هم یکی از دوستان توصیه کرده بود منطق الطیر رو با تفسیر شفیعی کدکنی بخونم... الان که شما هم گفتی دیگه قطعا میخونم :))

 

حال پست تون خیلی خوب بود:)

مرسی که به اشتراک میذارید اینارو :))

خوشحالم که دوست داشتین =))
اینی که من دارم شرحش رو یه آقای دکتری نوشتن و خیلی هم جالب نیست :/ ایشالا هروقت رفتین سراغش نظرتون در مورد تفسیر آقای کدکنی به ما هم بگین.

چه جالب و خوب، ممنون که این‌طور به نظرتون رسیده =)
ممنون که می‌خونین و بازخورد حال‌خوب‌کن نشون می‌دین =))

کوفت :))

چه گریز رندانه‌ی خودپسندانه‌ای زدم :دی

من با مولانا و حافظ چنین حسی رو میگیرم :)))

کلا ادبیات اونقدر گسترده و جذابه که هر چقدرم بخونیش کمه :)))

مولانا و حافظ را هم دوست می‌داریم =)) ولی من با شعرای عرفانی حافظ خیلی ارتباطم برقرار نمی‌شه، اینایی‌ش که اومده همچین رندانه حرف زده رو خیلی بیشتر دوست دارم.
آره واقعا! اون قدر هم گستره‌ست که هر کس با هر سلیقه‌ای از یه بخش‌ش خوشش خواهد اومد، حیف که همه با کتابای ادبیات مدرسه باهاش آشنا می‌شن که با این روسای تدریس معلما شده دافعه...
چهارشنبه ۱ مرداد ۹۹ , ۱۰:۵۹ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

منم نسبت به دیوان شمس اینطوری ام. :)))

یه ماه پیش، این حدودا، وادی هارو میخوندم از روی متن اصلی و کیف میده چقدر متن اصلی رو خوندن واقعا.

آقا بیا بعد کنکور تو منطق الطیر بخون، منم تذکره الولیام رو بخونم، بهاره هم شهریارشو! بخونیم واقعا ولی! :|

من گزیده‌ی شمس بابام رو هم کش رفتم قبلنا، گاهی می‌خونم، خیییلی جالب و عجیبه واقعا! حالا کلا بیست سی تا از غزلاش رو بیشتر نخوندم آخرش هم :/
چققدر قشنگ بودن واقعا، کاشکی منم زودتر می‌خوندم. بیشتر از همه با وادی حیرت حال کردم، اون‌جاها که می‌گفت عاشقم ولی نمی‌دونم عاشق کیم و اینا اصلا یه چیز جالبی بود حقیقتا :دی
آقا من که پایه‌ام! جاهای باحال‌ش رو هم می‌ذارم این‌جا که دیگه تنبلی نکنم و اینا، تنبلی کردم بیاین بد و بیراه بگین بهم :دی
تذکره الاولیا رو هم متن ساده‌ش رو خواندم قبلنا فقط، اون پارتی که در مورد رابعه بود (اگه کتابا رو با هم قاطی نکرده باشم :دی) خیلی جالب بود! از اولین چیزای ادب کهن بود که می‌خوندم و شخصیت اصلیش مونث بود و جالب بودن برام، اونم تو عرفان آخه!

چقدر دوست دارم وقتی لذت ادبیات خوندن رو توی کسی میبینم :)

منم چقدر دوست دارم وقتی یه نفر دوست داره که لذت ادبیات‌خوندن رو تو بقیه ببینه =)

سلام :)

چه زیبا D: 

من اون حکایت و تمثیل برادران حضرت یوسف بنظرم خیلی جالب اومدن:)) در همون حد کوچکی که فهمیدم :) و"خواهش نافهمی انسان مکن!" :))

سلاام!
قابل‌تون رو هم نداشت :دی
واسه منم خیلی جالب بود واقعا! اون تیکه‌ای که می‌گفتش

کور دل باد آنک این حال از حضور

قصهٔ خود نشنود چند از غرور

رو خیلی دوست داشتم، یه لحظه واقعا به خودم لرزیدم و گفتم پسر! بیا خودت بیا! از خواب غفلت بیدار شوو!


واااو تو هم ترکی؟ منم ترکمXD

اصالتا کجایی هستی؟ ایندفعه هم نمی خوای بگی؟:( 

یعنی اگه نمی خوای بگی اشکال نداری:))

 

من اردبیلیم. البته اول فارسی یاد گرفتم به خاطر مامانم. بعد از ۴سالگی به بعد بود که ترکی هم یاد گرفتم. وقتی فحش میدم فقط ترکی فحش می دمXD با پیرمردا و پیرزنا هم ترکی صحبت می کنم ولی درحالت کلی به خاطر اینکه خیلی بیشتر فارسی صبحت کردم تسلطم رو فارسی بیشتره. 

در واقع ازون دسته آدمام که هم فارسیشون با لهجه ست هم ترکیشون:| خیلی نکته ی بی ریختیه.

 

خب من می‌گم ولی با اجازه این کامنت رو برمی‌دارم بعد از یه مدت، چون می‌دونم اگه یه آشنا ببیندش مسلما منو شناسایی خواهد کرد :/ ترک شهر مقدس ارومیه هستم =)) ساکن کرمانشاه هم هستیم فعلا :/

منم بعدا فارسی یاد گرفتم، چون بابام با پان‌ترکیسم مشکل داشته :|
من کلا دوسه تا فحش خیلی مودبانه‌ی ترکی بلدم :/
من فارسی‌م خوبه، ترکی افتضاااح! یعنی لهجه‌م سخره‌ی خاص و عامه :/

چقدر قشنگ بودن^_^ منم خیلی دلم میخواد شعر و.. بخونم ولی وقتی شروع میکنم میبینم نمیفهمم بیخیال میشم-_-

چه خوب که دوست داشتین =)
از شما چه پنهون منم خیلیاش رو نمی‌فهمم :/ حالا این مورد که الحمدالله شرح داشت و اینا، ولی مواقع دیگه رد می‌شم و خیلی گیر نمی‌دم که حتما کاملا بفهمم و اینا.
شعرای جدیدتر قشنگ هم هستش که خوندنشون روون‌تر هم هستش، فاضل نظری و قیصر امین‌پور مثلا، هم قشنگن هم آدم راحت می‌خونه و می‌فهمه.

منم ترکم ولی اعتراف می‌کنم از شعرای ترکی هیچی حالیم نیست. هی باید از مامان بابام بپرسم این چی میشه؟ اون چی میشه؟ خب حالا معنی کل جمله چیه؟:)))

دوست می‌داشتم که ترکی حرف زدن رو بلد باشم. آما حیف!-_-

من می‌تونم در حد کارراه‌انداختن حرف بزنم، ولی شعرای شهریار رو نمی‌فهمم :/ هعیی.
یکی از برنامه‌هام برای بعد کنکور همینه که برم این ویدیوهای حضرت مش‌اسماعیل پتی‌پز (تئاتر طنز اجرا می‌کنن) رو کامل و درست ببینم که زبانم تقویت بشه :دی
چقدر برنامه هست واسه بعد کنکور، پوف :/
سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹ , ۱۸:۲۲ «نــٰاطـِقْ وُ خـٰامــوشْ»

وای منطق الطیر عالیه *_*

من خیلی دوستش دارم⁦^_^⁩

واقعا یه چیز خاص و متفاوتیه =) آدم رو هوایی می‌کنه اصلا :دی

من این حس رو نسبت به دیوان شهریار دارم. اینقد که خوبه *_*

از خودم خجالت می‌کشم که ترکم ولی بیشتر از چندتا دونه شعر از شهریار نشنیدم =((
طبق معمول، ایشالا بعد کنکور!
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan