رویاهای مومیایی شده‌ی نوجوانی :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

رویاهای مومیایی شده‌ی نوجوانی

من «سرمایه گذاری» رو این طور تعریف می‌کنم، که یعنی تو الان از یه چیزی‌ت بزنی، به این امید که، فردا به یه چیزِ بیشتری برسی.

حس می‌کنم خیلیامون، طوری بزرگ شدیم که فکر می‌کنیم «سرمایه گذاری کردن»، کلا ارزشمنده. نمی‌دونم، ولی فکر می‌کنم این طور نیستش. فکر می‌کنم وقتی که در لحظه، همه‌ی حداقل‌هایی که می‌خوای رو داشته باشی، تازه اون موقع‌ست که خوبه که یه چیزی رو پس‌انداز بکنی.

(حالا این که حداقل‌هات رو، چطوری تعریف بکنی، دیگه به خودت مربوطه)

یعنی خب، حس می‌کنم درست نیستش که الان، غذای نابود و افتضاحِ سلف دانشگاه رو بخوری، و پولت رو خرجِ یه غذای سالم‌تر نکنی، فقط به این نیت که پولت رو جمع بکنی که پس‌فردا باهاش فلان چیز بخری.

حالا نه فقط توی بحث مالی. وقتی علی‌الحساب کلی موضوع هستش که باید براشون وقت و انرژی بذاری تا در لحظه، اوضاع بهتر باشه، چرا باید وقت و انرژی‌ت رو بذاری برای این که یه چیزی رو بسازی که مدت‌هاااا بعد قراره ثمر بده؟ چقدر آدم می‌بینم که دارن دوست‌های سمی‌ای رو تحمل می‌کنن، چون امیدوارن که بعدها، به جاهای خوبی برسن.

بعدا، دیره. بعدا، دوره. بعدا، اونی که عاشقته، دیگه نمی‌تونه دوستت داشته باشه. شاید الان آرزوش این باشه که بغلت بکنه، ولی بعدا، می‌شینی کنارش و هر لحظه داری جون می‌کنی تا بغلش نکنی، چون اون نمی‌خواد. بعدا قیمت‌ها یهو ده برابر می‌شه.

اوکی، اگه حس کردی الان، حداقل‌هایی که لازمه رو داری، اون وقت اضافه‌ی وقت و انرژی و دارایی‌ت رو، بذار برای این که فرداهات رو بهتر بکنی.

نمی‌دونم، فعلا که دارم روی این فرمون می‌رم جلو، و خیلی راضی‌ترم.

 

+ چند ماه پیش همه‌چیز داشت روی روال می‌افتاد و می‌خواستم یه سری کارا رو، منظم انجام بدم. مثل همین پست نوشتن، که یهویی دوباره چیزمیزا به هم ریختش. یه مدتی هم توی یه کانال فسقلی، تندتند فکرام رو می‌نوشتم، در نتیجه فکرام جمع نمی‌شدن تا بخوان منسجم بشن و پست بکنم‌شون. الان که دوباره چیزمیزا دارن یه نظم نسبی پیدا می‌کنن و کاناله رو هم گذاشتم کنار، دیگه وقتشه که دوباره منظم‌تر بنویسم. برای شکستنِ طلسم، گفتم خیلی مته به خشخاش نذارم و هرچه سریییع‌تر دکمه‌ی «ذخیره و انتشار» رو بزنم :دی

+ دلم تنگ شده بود برای جایی که می‌تونم توش راحت بنویسم «:دی» و مجبور نیستم به جاش ایموجی و D: بذارم.

بعدا 

چایی سرد میشه 

نمیدونم چرا موقغ خوندن این پست این جمله اومد تو ذهنم : دی

بعدا دوباره این روزا برنمیگرده و شاید اونموقع دیگه انجام دادنش برا آرزو نباشه :)

دقیقا به جا بودش. :")
هق.
آره. به قول یه دیالوگی:
روزی که فک کردی یه چیزی رو از ته دل دوست داری هیچوقت ولش نکن، ممکنه دوباره تکرار نشه، باید ده پونزده سال بگذره تا بفهمی که همون یه بار بوده، که حالت دیگه  مثل اون زمونا خوب نمیشه، عشق یعنی حالت خوب باشه!

فکر کنم... اگه بتونیم، بتونم، این ترس از سرمایه‌گذاری نکردن رو از وجودم پاک کنم، خیلی خوب می‌شه.

به علاوه، از وقتی رفتم تلگرام این مثبت آخر رو خیلی درک می‌کنم:) به قول یکی از دوستان باید بیشتر برگردیم به وبلاگ‌، نه فورا ولی حتما 

به این فکر کن که، چند بار شده که این سرمایه گذاری کردن‌هات، نتیجه بدن؟ واسه شخص من، معمولا یا اوووون قدر طولانی مدت بوده که حالاحالاها نتیجه‌شون معلوم نمی‌شده و چیزی ندیدم، یا نقشه شکست خورده، یا اگه به نتیجه رسیده هم، ارزشش در حدی نبوده که به خاطرش، اون همه خودم رو عذاب داده بودم و تا مدت‌ها خودم رو از حداقل‌ها محروم کرده بودم :"/

نه فورا، ولی حتما :))))
شنبه ۶ خرداد ۰۲ , ۱۲:۱۱ ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌

دوباره ستاره‌ی این وبلاگ روشن شد و آقای استیو با منطق های عجیبش اومد و تو فکر بردمون. :))

خوش برگشتی🤌🩷

ای بابا خجالتمون ندین :دی

ممنوووونم D:
جمعه ۵ خرداد ۰۲ , ۲۳:۵۶ بنیامین بیضایی

این معادله‌ای که میگی رو به نظرم باید به شکل خوبی بهینه کنی مثلا ببینی پولی که غذای دانشگاه برات سیو میکنه چقدر ولیو تولید میکنه و خوردن غذای سالم چقدر ولیو تولید میکنه مثلا سر یک ماه یا سر یک سال در مجموع اخلاف ولیو‌ها چقدر میشه و با توجه به این تصمیم بگیری. در مورد آدم‌های سمی هم من حس میکنم ما خیلی اوقات اشتباه ۰ و ۱ میکنیم مثلا میگیم فلان آدم سمیه و نباید اطرافش بگردیم در صورتی که باید بگیم فلان آدم رفتار‌های اشتباه a, b رو داره و رفتار‌های مثبت c, d رو داره حالا a + b + c + d برای ما مثبت میشه یا منفی؟ اگه مثبت شد میتونیم دورش بگردیم مثلا =)))) البته اینم بگم که بعضی آدمها کلا خارج از این معادله‌ها باید باشن مثلا آدم‌هایی که unconditional love نسبت بهشون داریم و هر کاری کنن ما دوستشون خواهیم داشت یا آدم‌هایی که مشکل اخلاقی دارن و هر چقدر ویژگی مثبت داشته باشن ما نمیتونیم دورشون بگردیم(حالا اینم میشه باز تو همون معادله تعریفش کرد و خط قرمز‌ها رو بی‌نهایت تعریف کرد).

در مورد وقت هم همینه خیلی اوقات با پول میشه وقت خرید و خیلی اوقات با وقت میشه پول خرید مثلا تو میری کار میکنی و پول میگیری حالا میتونی غذا از بیرون بخری و غذا نپزی اگه پولی که مقدار پولی که در یه ساعت با کار کردن درمیاری از مقدار غذایی که تو یه ساعت میتونی درست کنی بیشتره پس بهتره یک ساعت کار کنی و از بیرون غذا بگیری و تهش هم غذا خوردی هم یه مقدار پول برات باقی مونده. البته باز هم همیشه نباید اینطوری حساب کنی مثلا میگی من کار کردم حالا احتیاج به استراحت دارم، من با غذا پختن حال میکنم و میتونم جای استراحت کردن غذا درست کنم.

یک ضریبی هم باید بدی همیشه به اینکه کی احتمال داره از دنیا بری و قبل از اون لحظه میخواهی چیکار کنی و وقتت رو یه طوری تنظیم کنی که هم توی لحظه زندگی کنی و هم برای آینده سرمایه‌گذاری کنی مثلا اگه من مطمئن باشم فردا از دنیا میرم امروز سر کار نمیرم اما اگه بدونم یک سال بعد از دنیا میرم شاید یک چهارم سال رو کار کنم و برای سه چهارم دیگه با پولش یه کاری کنم. اگه بدونم بیست سال بعد از دنیا میرم شاید به طور متوسط باز نصفش رو کار کنم و نصف دیگه‌اش رو کار نکنم. اگه بدونم یک سال بعد از دنیا میرم امروز از دانشگاه انصراف میدم اگه بدونم ده سال بعد از دنیا میرم سعی میکنم تحصیلم رو تکمیل کنم مثلا.

حالا باید به هر کدوم یه احتمالی بدی و تخمین بزنی که چطور زندگی کنی اگه با هر احتمالی تو هر زمانی از دنیا بری تا واقعا احساس رضایت کنی و نسبت به اون لحظه و تخمینی که داشتی مطمئن باشی تصمیمی بهتر از این نمیشد گرفت. =))))

باز میگم بعضی چیزا از این معادله خارج میشه خیلی اوقات و اتفاقا به نظرم چیزهایی که معادلات رو خراب میکنن همیشه تجربه‌های جالبین و یه طورایی به زندگی معنای خاصی میدن مثلا از خودگذشتگی برای یه نفر با اینکه سود تعریف شده‌ای برات نداره اما حس خوبی میگیری یا امتحان یه چیزی که حس مثبتی بهش داری اما هیچ ویژنی براش نداری و صرفا یک نقطه پرت از زندگیت هست.

ببین خیلی زیبا و منطقی داری می‌گی، فکر می‌کنم به صورت دیفالت، بیشترمون با این ایده‌ای که گفتی موافقیم.
من حرفم اینه که، یه تبصره باید بزنیم برای این ایده. تبصره‌م هم اینه که، برای این سرمایه گذاری‌ها، اصلا و ابدا نباید از نیازهای الان‌مون، بگذریم. نباید سطح زندگی‌مون رو ببریم پایین‌تر از استاندارهامون، به این امید که بعدا، به یه چیز فوق العادهههه ارزشمند قراره برسیم.
حالا این که، چطوری حداقل استانداردهای لازم رو تعریف بکنیم، خودش یه دنیاییه به نظرم.

+ اون حالتی که گفتی، که از معادله خارجن بعضی چیزا، اشاره‌ی زیبایی بودش.

هرچند دلم ازت خونه و می‌دونی چرا ((: ... ولی خیلی خوش‌حال شدم ستاره‌ت رو دیدم. و ممنون که این پست رو نوشتی؛ انگار تا حالا این‌طوری بهش فکر نکرده بودم. (:

ای خدا :""""""
ببخشیییید واقعا، من منتظرم که دوباره بیای, که اون هفته رو تعریف بکنم برات، ولی واقعا برهه‌ی بدی بودش :"""

خوشحال شدم، ممنوونم D:

سلام :)

علیک سلام D:

ببین کی اومده بیان و تصمیم گرفته اینجا بنویسه! :)

 

اتفاقا امروز عصر به اینی که گفتی فکر می‌کردم (: 

:))))))))

شما که همه‌ی در و دروازه‌ها رو بستی و نمی‌دونم چطوریایی :"(((
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan