داستان‌طور :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

پنگوئن‌های سبز جونیور، چهار

جونیور در عین حال که سعی می‌کرد فراموش نکند، تمام تلاشش را می‌کرد تا خیلی هم به این فکر نکند که چه چیزی باعث شد از دایره‌ی تنگ و امنش بپرد بیرون، توی آغوشِ تهران. تهرانی که به رغمِ «تاب تاب عباسی‌ای» که برایش خوانده بود، وقتی جونیور از روی تاپ پرید، جاخالی داده بود.

پنگوئن‌های سبز جونیور، دو

به رغمِ مخالفت خانواده و اطرافیان، جونیور موفق شد شغلی در تهران دست و پا کند و از دست مرغ‌ها، پنگوئن‌ها و بقیه‌ی حیوانات فرار کند.

زندگی سگی

سلام پسرم.

امیدوارم الان که داری این نامه رو می‌خونی، سرحال باشی.

خیلی سخته. نمی‌دونم از کجا شروع کنم و چی بگم. دیشب که قبل از خواب داشتم فکر می‌کردم، کلمه‌ها خیلی راحت پشتِ سرِ هم ردیف می‌شدن، ولی هربار که شروع می‌کنم تا برات بنویسم، دستم سنگین می‌شه.

بذار از مادرت شروع بکنم. می‌دونی، من هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم چرا آدما بچه می‌زائن وقتی که این همه بچه‌ی بی‌سرپرست هست، تا این که عاشق مادرت شدم. می‌دونی، چشماش غروبِ آسمون بود و موهاش، آخرین نخایی بود که من رو به این دنیا وصل می‌کرد. می‌دونی، عاشقش که شدم، برای اولین بار توی عمرم دلم خواست که بچه‌مون رو اون زاییده باشه، یه نسخه‌ی کوچولو از اون، که با همدیگه ساختیمش. به هرحال. آرزو بر جوانان عیب نیست، ولی می‌دونستیم که کارِ درست، چیزِ دیگه‌ایه، این طوری شد که تو رو به سرپرستی گرفتیم. اون قدر بزرگ شده بودی که بفهمی ما پدر و مادر واقعیت نیستیم، ولی اون قدر کوچولو بودی که مثل بچه‌ی واقعیمون عاشقت بشیم.

من همیشه از «کاش» متنفرم بودم.

تپه‌ی چمنی

نمی‌دونم اون موقع‌ها رو یادته یا نه. ابتدایی می‌خوندی. فکر کنم کلاس سوم یا چهارم بودی. کلاس چهارم بودی، نه؟

قرار بود پنجشنبه ببرنتون اردو. یادته کجا می‌خواستن ببرنتون؟ تو اون موقع‌ها کوچیک بودی، فکر می‌کردی یه جنگلیه واسه خودش، ولی اون جا فقط یه پارک بزرگ بود. بذار اسمش رو بذاریم پارک جنگی. می‌خواستن ببرنتون پارک جنگلی. قرار بود صبح برین و دو ساعته برگردین. آره خب، دو ساعت برای اردو کمه.

چهارشنبه بهتون گفتن که به خانواده‌ها بگین براتون رضایت‌نامه بنویسن. آقای ناظم سیبیلوتون اومد و براتون یه متنی رو خوند که همه یادداشت بکنین تو دفتراتون، بعدش گفت برین خونه بگین زیرش رو امضا بکنن براتون.

پنگوئن‌های سبزِ آقای جونیور

هرروز با صدای ناله‌هایش، آقای جونیور را دیوانه می‌کرد. آقای جونیور با عصبانیت و کلافگی، کارش را نصفه‌نیمه ول می‌کرد و می‌رفت بالاسرشان و می‌دید یک گوشه نشسته که تخم بگذارد و بقیه به پر و پایش می‌پیچند و آرامشی که قبل از تخم‌گذاشتن نیاز دارد را به هم می‌زدند و این بدبخت هم فقط ناله می‌کند.
شده بود کتک‌خورِ مرغ‌ها.

Designed By Erfan Powered by Bayan