چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

چک

خدا رو شکر می‌کنم که توی زندگیم چند نفری هستن که هم به شدت عاقل و باتجربه می‌دونمشون، هم به اندازه‌ی کافی بهشون اعتماد دارم، هم آدم‌های رک و صریحی هستن. اگه جایی تصمیمِ احمقانه‌ای بگیرم، به قدری خشن و قاطع و بی‌تعارف بهم مشورت می‌دن که به راهِ  راست هدایت بشم.

یکی از دوست‌هام داره تصمیمی می‌گیره که به نظرم به شدت احمقانه‌ست و قراره هم career path و هم مسیر زندگیش رو کاملا تغییر بده، و گند بزنه بهشون، حتی خودش هم می‌گه که «می‌دونم این بهترین تصمیم نیست و تحت تاثیر ارزش‌های کاذبیه که جامعه برامون تعریف کرده». اما اما، نه به اندازه‌ی کافی باتجربه‌ام که صد در صد مطمئن باشم که تصمیمش احمقانه‌ست، نه طرف به اندازه‌ی کافی برام مهمه که بخوام بزنم تو گوشش. هرچقدر هم بهش می‌گم برو حداقل با یک نفر هم مشورت بکن که بالای ۵-۶ سال سابقه‌ی کارِ «واقعی» داره و قبولش داری، نمی‌ره. چرا؟ چون تصمیمِ احمقانه‌ش، تصمیمِ راحتیه و قراره چند سال دیگه هم توی منطقه‌ی امنش، کله‌اش توی برف بمونه و می‌تونه به جسارت نکردنش ادامه بده.

 

از طرفی دلم واقعا براش می‌سوزه، یاد همه‌ی آدم‌هایی می‌افتم که توی زندگیم دیدم و چنین تصمیمی گرفتن و پشیمون شدن. از طرفی هم، چی کار کنم خب؟ بیشتر از مشورت دادن، کاری ازم برنمی‌آد که.

 

یادِ اون توییتی افتادم که می‌گفت «اون بازه که لیسانست رو گرفتی تازه می‌فهمی که اصلا نمی‌دونی چی کار قراره با زندگیت بکنی» و یه نفر جواب داده بود «واسه همین می‌ری ارشد ثبت نام می‌کنی که دو سال بعدش نفهمی قراره چی کار کنی». :دی

انگیزه‌های تکه‌پاره

هرچند بیشترمون معتقدیم که نباید کسی بابت ویژگی‌های انتسابیش تشویق یا تنبیه بشه، اما یه ویژگی‌های انتسابی‌ای هستن که بابتشون خیلی تشویق و تحسین می‌شیم. مثلا استعداد داشتن توی چیزایی که جامعه دوست داره، مثل استعداد حفظیات یا ریاضیات. این استعدادا باعث می‌شه شاگرد اول بشیم و همه برامون به‌به و چه‌چه بکنن و فکر کنیم شاخ غول رو شکستیم.

فکر می‌کنم این تائید و تشویق‌ها، باعث می‌شه یه رضایتِ سطحی رو حس بکنیم. نتیجه؟ به جای تلاش برای کارایی و شکوفایی، قانع می‌شیم و می‌شینیم سرِ جامون.

 

یاد یه حرفی می‌افتم که مجتبی شکوری می‌زد، در موردِ این که از آرزوها و هدف‌هاتون زیاد حرف نزنین، چون که «وصف العیش، نصف العیش». همین حرف زدنه خودش لذت‌بخشه و باعث می‌شه یه لذتِ سطحی رو تجربه کنیم و راضی بشیم و بشینیم سرِ جامون.

 

نمی‌دونم، اما نهایتا سوالی که از خودم دارم اینه که «اگه مجبور یا معتاد نباشی، چقدر حاضری تلاش کنی؟ مطمئنی فضیلتی هست در این تلاش کردن؟»

انتظاراتِ احمقانه

به نظرم احمقانه‌ست که از آدم‌ها بابت احساساتشون گله‌مند باشیم یا ازشون بخوایم که طورِ دیگری احساس کنند.

برای مثال، گله‌مند باشی از این که به اندازه‌ی مطلوب دوستت نداره، بهت اعتماد نداره، دلش نمی‌خواد باهات وقت بگذرونه، باهات راحت نیست، و امثالهم.

آخه ارادی که نیستش، دلیه. شما خودت می‌تونی تصمیم بگیری که فلانی رو بیشتر دوست داشته باشی؟ خب نمی‌شه دیگه. نتیجه هزارتا چیزِ معلوم و نامعلومه، نتیجه‌ی چیزهاییه که ممکنه کاملا خارج از اراده‌ی ما و بقیه‌ی آدما باشن.

مزایا و کاربردهای «تفکیکِ دغدغه‌ها»

یه مدت پیش پست «تفکیکِ دغدغه‌ها» رو نوشتم و کلیتِ داستان رو توضیح دادم. حالا توی این پست می‌خوام یه مثال بزنم از کاربردِ این اصل توی زندگیامون.

بی‌فضیلت

خیلی خیلی پیش می‌آد که می‌بینم آدم‌ها دارن کلی تلاش می‌کنن تا اثبات یا تظاهر بکنن که فلان ویژگی رو دارن، در حالی که واقعا هیچ‌جوره هیچ فضیلتی در داشتنِ اون ویژگی نیست!

درسای ریاضی سخت‌تره،‌ رقابت تجربی وحشتناک‌تره. من برده‌ی بهتری‌ام توی نظام سرمایه‌داری، کارفرمای من خیلی خوب تونسته من رو خر بکنه و من مثل سگ دارم براش کار می‌کنم و دیگه دارم نابود می‌شم از بس که کار کردم. آدمِ تک‌بعدی‌ای هستم و دارم خودم رو با فلان‌چیز خفه می‌کنم و از بقیه‌ی ابعادم غافل موندم. دهه‌ای که ما توش به دنیا اومدیم فاجعه بوده و ما نسل سوخته هستیم، من بدبخت‌ترم.

تفکیک دغدغه‌ها

خیلی وقتا می‌شه اصول دنیای علوم کامپیوتر رو به زندگیمون بسط بدیم. مثلا اصل Seperation of Concerns یکی از اون اصول بنیادی توی دنیای نرم افزاره که اگه حواسمون بهش نباشه، زندگی واقعا سخت می‌شه. لپِ مطلب اینه که «مشکل‌هات رو از هم تفکیک بکن و بعدش برای هر کدوم یه راه حل مستقل ارائه بده».

از آرزوها، اول: بچه

یه روز توانایی و لیاقتِ این رو داشته باشم که یه بچه‌ی شیش ساله رو به سرپرستی بگیرم.

که یادم نره - ۱

اگه یه روز خوشحالیم رو با دیگران به اشتراک گذاشتم، براش دلیلِ مناسبی داشته باشم و این دلیل رو هم به صورت شفاف بهشون بگم. دلیلی مثلِ این که می‌خوام بهشون نشون بدم که اوضاع می‌تونه بهتر بشه یا چنین چیزی.

ما دیگه حسِ بازی کردن نداریم ولی واسه بچه‌ها عروسک هست

معمولا این رو با درد و غم از آدم‌ها می‌شنوی، حتی خودم هم چند باری گفتمش که «چیزی که دلت می‌خواست داشته باشی رو باید به وقتش می‌داشتی. وقتی دیر بهش می‌رسی، دیگه ارزش نداره. فلان عشق و حال رو وقتی بچه/جوون بودیم باید می‌داشتیم. الان دیگه حال نمی‌ده. این زندگی خیلی کثافته».

داشتم فکر می‌کردم می‌شه از این زاویه هم نگاش کرد که، اون چیزی که داشتن یا نداشتنش می‌تونه یه تغییر اساسی ایجاد بکنه، احتمالا حتی اگه دیر بهش برسی هم بازم تاثیرش رو می‌ذاره. اگه دیر بهش رسیدی و دیدی خیلی حال نمی‌ده، شاید معنیش اینه که اگه همون قبلتر هم بهش رسیده بودی، قرار نبوده اون قدرا حال بده‌هااا.

صرفا یه حدسه و خیلی مطمئن نیستم ازش.

جک موردعلاقه - ۲

- اگه تو دریا یه کوسه بیفته دنبالت، چی کار می‌کنی؟

- از درخت می‌رم بالا.

- مرد حسابی، مگه تو دریا درخت هستش؟

- مجبورم، می‌فهمی؟ مجبور.

Designed By Erfan Powered by Bayan