دست مزن! چشم، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پایم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم، ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن
خواهش نا فهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
- سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹
- ادامه مطلب
برای دوستِ خوبم، با همه نقصهام
دست مزن! چشم، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پایم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم، ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن
خواهش نا فهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
میدونی چقدر دلم برات تنگ شده عوضی؟ کجایی؟
من رو تو حساب کرده بودم، رو کمکت، آخه من که جز تو کسی رو نداشتم. لعنتی، مگه کی جز تو به حال من اهمیت میده؟ ها؟ تو این قبرستون اوضاع افتضاح من واسه کی مهمه؟ حالا که تو نیستی، کی تو این روزای سخت دستمو بگیره؟ کی بهم ایمان بده؟ کی کمکم کنه تا به خودم باور داشته باشم و یادم نره که میتونم؟ کی بهم انگیزه بده و منو هل بده جلو و یادم بندازه یه چیزی هست که باید براش بجنگم و کم نیارم؟ کی حالمو خوب کنه؟ کی با حرفاش خوشحالم کنه و کمکم کنه خودمو جمع کنم؟ کی به یادم باشه؟ کی به فکرم باشه؟
کی منو وسط این همه بههمریختگی به خودم بیاره؟
آدمیزاد سختشه که بگه به من توجه کن، برای همین قیل و قال راه میاندازه، عصبی میشه، داد میزنه، قهر میکنه، فرار میکنه، با خودش و زمین و زمان لج میکنه، برای اینکه به چشم بیاد؛ برای اینکه دیده بشه.
تو فقط میبینی که چشماشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه، اون داره میپره و دستاشو تکون میده و میگه «هی! من اینجام! ببین منو!»
داره میگه «یا منم فقط یکیام مثل بقیه، با این فرق که بیشتر از بقیه خودمو برات میکشم؟»
و میدونی اون چهقدر درموندهست؟
اون داره داد میزنه «به من توجه کن»، این سراسر استیصاله و وقتی به زبون بیاد، اگه به زبون بیاد، دیگه گفتن و نگفتنش فرقی نداره...