سین - یک :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

سین - یک

معمولن این طوری به مسائل نگاه می‌کنیم: «وای، چرا فلانی در فلان موقعیت، فلان کار رو کرد؟ چقدر بد» و به نظرم خیلی خوب می‌شه اگه این طوری به مسائل نگاه کنیم «اگه من در فلان موقعیت بودم، چی کار می‌کردم؟»

یه نمونه‌اش برخورد بعضی‌ها با خداست. :))))

مثلن به نظر من خیلی بچگونه‌ست که بگی «اگه واقعن خدایی باشه و مهربون باشه، چرا باید این همه سختی و بدی توی زندگی باشه؟»

فکر کردن به مخلوقاتِ آدمی رو دوست دارم. این یه بازی درست می‌کنه که معروف و محبوبه چون خیلی چالش‌برانگیز و سخته و اون انیمهه فن‌های دوآتیشه داره چون که میزان بدبختی‌ای که شخصیت‌ها متحمل می‌شن مثال‌زدنیه.

بیشتر از یک سال از روزی می‌گذره که دوستم داشت رویکرد امارات در مورد کمیک رو نقد می‌کرد و پرسیدم «خب چه کارِ بهتری از امارات برمی‌آد؟» و حالا استاد اقتصادمون داره بیماریِ هلندی رو توضیح می‌ده، رویکرد اقتصادی امارات و عربستان رو نقد می‌کنه و می‌گه این طوری چیزی درست نمی‌شه، از یه اقتصاددان هندی می‌گه که با همکاراش نوبل اقتصاد بردن یکی از همین سالای اخیر، در مورد پژوهشش حرف می‌زنه که نتیجه‌ی نهاییش این بوده که «رفتار و فرهنگی که تو ملت نهادینه شده (نهادها) اوضاع اقتصادی کشور رو تعیین می‌کنه» و می‌پرسم «خب چه کار بهتری ازشون برمی‌آد؟»

از خودم می‌پرسم «خب چه کار بهتری از خدا برمی‌آد؟»

من؟ من اگه خدا بودم چی کار می‌کردم؟ اگه خدا بودن یعنی آفریننده‌ی یه دنیا بودن، خب خیلیامون خدا هستیم. چطور خدایی هستیم؟ تو دنیایی که آفریدم هنوز یه پسر کوچولو با زانوی زخمیش داره زیر بارون گریه می‌کنه و یه دختربچه با مغزی که وایساده و بدنی که درد می‌کنه و قلبی که شکسته ولی داره سریع‌تر از همیشه می‌تپه فقط داره می‌دوئه و می‌دوئه. خدای خوبی نمی‌شدم، به بندگانم حق می‌دم که کافر بشن. به قول تینیجرا All my friends are heathens take it slow.

به یه مدل هوش مصنوعی فکر می‌کنم، به ChatGPT فکر می‌کنم و به سازنده‌هاش. چه انتظاری از ChatGPT داری؟ ازش پرسیدم «سلام، می‌دونی کی تو رو ساخته؟» و ترجمه‌ی جوابش می‌شه «سلام! من رو OpenAI ، یه org که تمرکزش روی تحقیق و توسعه‌ی هوش مصنوعیه ساخته» و می‌پرسم «واقعا می‌دونی OpenAI چیه؟ می‌تونی بفهمیش؟ واقعا می‌فهمی کی تو رو ساخته یا فقط چیزی رو می‌گی که بهت یاد دادن؟» و جواب می‌ده «سوال عمیقیه، من می‌دونم OpenAI من رو ساخته، چون توی داده‌هایی ازشون چیز یاد می‌گیرم این طوری نوشته شده» و همین رو چهار پاراگراف کش می‌ده. می‌گم «خب، انتظار بیشتری هم ازش نداشتیم. انتظار بیشتری هم نباید از خودمون داشته باشیم.»

قدیم که کلاس داستان‌نویسی می‌رفتم، استادم بعد از خوندن اولین داستانم بهم گفت «دایره‌ی واژه‌هات محدوده. دولت آبادی و احمد محمود بخون» و بعد از این که از هر کدوم یه کتاب خوندم و داستان بعدیم رو نوشتم و براش فرستادم بهم گفت «تفاوت  نوشته‌هات واضحه» و دارم به این فکر می‌کنم که دایره‌ی لغات انگلیسیم رو بیشتر بکنم یا فارسی یا ترکی؟

می‌گه «لیاقت دوست داشته شدن ندارم، کسی من رو درک نمی‌کنه و نمی‌تونم با آدم‌ها حرف بزنم» و می‌گم «ولی من فکر می‌کنم لیاقتِ دوست داشته شدن دارم و آدم‌هایی هستن که من رو بفهمن، نه چون من آدمِ خاصی هستم، چون فکر می‌کنم هرکسی لیاقتِ دوست داشته شدن داره و بالاخره همه‌مون آدمیم، هرکدوممون می‌تونم چند نفری رو پیدا بکنیم که درکمون بکنن؛ می‌تونم با آدما حرف بزنم، نه چون بهشون اعتماد دارم یا حس تعلق می‌کنم، چون دلم می‌خواد چندتا دیوار بشکنم و برم ببینم جلوتر چه خبره و چون دلم می‌خواد کسی که روبرومه هم چندتا دیوار بشکنه و بیاد ببینه جلوتر چه خبره.» می‌گه «کسی نمی‌تونه دوستم داشته باشه» و می‌گم «با این حرفت داری کلی انسان‌ها رو می‌بری زیر سوال. هیچ تفاوت قابل قبولی بین تو و دیگری نمی‌بینم که باعث بشه دیگری دوست‌داشتنی باشه و تو نه. با این حرفات دوست داشتنی بودنِ من رو هم می‌بری زیر سوال.» می‌گه «شاید هم هیچ کسی واقعا دوست‌داشتنی نیست و هیچ کسی واقعا عاشقِ کسِ دیگه‌ای نیست. حتا خودت هم می‌گفتی عاشقِ تو شدن سخته» و می‌گم «ولی اونی که عاشقم بشه... حدس می‌زنم باید یه شاهکارِ فوق‌العاده و دوست‌داشتنی باشه، شاهکارهای فوق‌العاده و دوست‌داشتنی کم نیستن».

می‌گه «غر بزن، گریه بکن، بگو کم آوردی.»

می‌خونه:

شوخی نکن با خودت

خسته شدی دیگه

یه کلام: نمی‌تونم

نقطه‌شو بذار.

می‌گه «وقتایی که داری فکر می‌کنی، بسته به این که به چه آهنگایی فکر می‌کنی، می‌تونی هنری که توشه رو درک کنی.»

می‌گم «این‌قدر اشک ریخته‌م رو خاکِ روحم که حالم گله، ولی خب به تراپیستم پول می‌دم که بشینه بدبختیام رو گوش بکنه. تو که تراپیستم نیستی.» می‌گه «پس دوستی چی می‌شه؟ می‌گفتی دوست به درد نمی‌خوره اگه تو روزای سخت کنارت نباشه که.» گفتم «تو روزای سخت کنارتم، ولی فکر می‌کنی غرغرکردنام حالمون رو بهتر می‌کنه؟ نمی‌کنه. وقتی لبه‌ی دره وایسادیم نعره کشیدن کمک‌مون نمی‌کنه. وقتی لبه‌ی پرتگاه وایسادیم باید دست همدیگه رو فشار بدیم. وقتی لبه‌ی پرتگاه وایسادیم باید همدیگه رو بغل کنیم. وقتی لب پرتگاه وایسادیم باید تو گوش همدیگه زمزمه کنیم، آروم. من غرغرام رو پیش تراپیستم می‌زنم، نه تو، عوضش بعدش می‌آم می‌شینم کنارت و برات تعریف می‌کنم که چی در موردمون کشف کرده‌م.»

دلم تنگ می‌شه، کم نه، زیاد، ولی عیبی نداره. می‌گه «تو هم که دلت برای همه تنگ می‌شه» و می‌گم «بده مگه؟ خوبه مثل تو باشم که نمی‌تونی ماها رو دوست داشته باشی؟» و ساکت می‌شه. دلم تنگ می‌شه، کم نه، زیاد، ولی عیبی نداره.

می‌گه «بذار برات تولد بگیرن تا بفهمی دوستت دارن» و می‌گم «اون طوری نمی‌فهمم دوستم دارن. اگه دوستم دارن، بگو بیان و دستم رو بگیرن، بگو بیان و بغلم کنن.» می‌گه «چقدر بغلی شدی» و می‌گم «بودم.»

صبح ذوق‌زده از خواب بیدار شدم. چند ثانیه طول کشید تا یادم بیاد چرا ذوق زده‌ام، قرار بود دوستم رو ببینم. چند دیقه بعد پیامش رو دیدم که امروز نمی‌شه. گفتم عب نداره، حالا فردا می‌بینمش یا پس‌فردا. گفت تا چند هفته نمی‌تونه. رفتم اتاق که جوراب و بلیز بنفشم رو در بیارم و لباسای معمولیِ هرروزم رو بپوشم. می‌گه «تو باید مدالِ سرشلوغی بگیری، یادته اون دوران رو؟ بهتر از هرکسی می‌دونی وقت نداشتن احمقانه‌ست، آقا انیشتین می‌گه وقت یه مفهوم نسبیه.» می‌گم «می‌دونم، فقط ناراحتم که این قدر ذوق زده شده بودم. خواستم از دستِ خودم شاکی باشم ولی نمی‌تونم. آخه می‌دونی، خوب بوده عملکردم. نسبت به قدیما خیلی دیربه‌دیرتر ذوق‌های احمقانه می‌کنم. بعدشم، آقا آلن دوباتن گفته عیبی نداره یه جاهایی احمق باشی، خودم با خبرم استاد» و در رو می‌بندم.

چی رو می‌خوام به کی ثابت بکنم؟ نمی‌دونم. می‌گه «فروید گفته همه بایسکشوالن. کسایی که بستنی دوست دارن هم باید سیگار بکشن چون گی‌ان و نیاز به محبت دهانی دارن، همه‌ی بدبختیا هم ریشه در روحیه‌ی راحت‌طلب آدمی داره و اگه با اکست دوست بمونی حتمن برات دردسر درست می‌شه و بهتره خواب‌هات رو یادداشت بکنی چون واسه خودش سیرکیه و اگه دم در ورودیش از هر کس یه یورو پول بگیری، می‌تونی دویست‌هزار یورو جمع بکنی و باهاش تو هلند سرمایه‌گذاری کنی، این طوری می‌تونی ویزای هلند رو بگیری و خیلی زود پاسپورتشون رو هم بذاری تو جیبت پسرجون.» می‌گم «پروفسور سمیعی و فروید رو باهمدیگه اشتباه گرفته‌ن، باید این سخنان قصار رو به فروید نسبت می‌دادن. این قدر حرفای مختلف داره که معلوم نیست کدوم واقعیه و کدوم الکیه. اینایی که گفتی رو قبلن گوگل کرده‌م و منبع درستی برا بعضیاشون پیدا نکردم، هر چند از آدمای ظاهرن حسابی‌ای شنیده بودمشون.» می‌گه «کی به کیه، هرکی هرچی دلش می‌خواد می‌گه. اصلن تو هم دوست داشتنی‌ای.»

مسئله دوست داشتنی بودن نیست. ما از طرز دوست داشتن خاصی خوشمون میاد هرکدوم.‌ اون کسی که به چشممون میاد و ترجیح میدیم از ویژگی خاصی که مد نظرمونه خوشش بیاد و حتی نوع ابرازش هم محدود به ترجیح ما میشه. اینکه لذت نمی‌بریم واسه اینه.

وگرنه اینکه همه دوستت دارن در دراز مدت به نظر من هیچم جذاب نیست! 

در مورد بند اول:
در این دوره و زمونه که هر دوست داشته شدنی غنیمته، به نظرم بهتره که آغوشم رو برای انواع و اقسامش باز کنیم و تلاش کنیم (و کارهای مشخصی در این راستا انجام بدیم که البته نیاز به دانش و خودشناسی داره) که از همه‌ی دوست داشته شدن‌ها لذت ببریم.

در مورد بند دوم:
به نظرم خیلی خیلی بستگی به این داره که «دوست‌داشتن» رو چی تعریف بکنی.

متوجهم. منظورم این بود که ممکنه چیزی که میگم لزوما منظورت از متن نباشه.
جالب بود

ها گرفتم گرفتم.

درست نفهمیدم مغز پست چیه ولی داشتم فکرمیکردم اگه خودمون باور نداشته باشیم که دوست داشتنی هستیم، یکسری آدمها میتونند این قضبه که دوست داشتنی نیستیم رو به شکلی در ما نهادینه کنند که آدمهایی که واقعا دوستمون دارند نتونند دوباره مارو به باور دوست داشتنی بودن برسونند (یا به سختی و در گذر زمان طولانی موفق بشن). بعد داشتم فکرمیکردم دوست داشتنی بودن نسبیه. یعنی که اونی که مارو تاابد و بی قید و شرط دوست داره یحتمل فقط مامانمونه و بقیه به یک نسبتی و تا یک جایی مارو دوست دارند و خب باید اینو بپذیریم که از نظر یکسری‌ها ما واقعا دوست داشتنی نیستیم که خب عیب نداره. ماهم خیلیارو ممکنه دوست نداشته باشیم.

تصمیم گرفتم به خودم اجازه بدم که گهگاهی هم بدونِ فکر کردن به مغزِ یک محتوا بنویسم. D:
به نظرم خوب می‌شه که دوتا کار کنیم:
۱. به دوست داشتنی بودن یا نبودنِ «من» فکر نکنیم، خودمون رو یک نمونه از «انسان‌ها» ببینیم و به دوست داشتنی بودن یا نبودنِ «انسان‌ها» فکر کنیم.
۲. تا حد ممکن، برای تعیین میزان دوست‌داشتنی بودنِ چیزی به درون خودمون رجوع بکنیم، نه به ورودی‌هایی که از دیگران داریم (کاش یه لغتِ مناسب براش یادم می‌اومد).
من باورم نمی‌شه که مامان‌ها بی‌قید و شرط و تا ابد دوست داشته باشن، مگه می‌شه آخه. :))))) نمی‌دونما.
همممممم نه، من هر آدم معمولی‌ای که می‌بینم رو دوست داشتنی می‌دونم، واسه همین فکر می‌کنم اگه کسی من رو دوست داشتنی ندونه لابد کلن آدما رو دوست داشتنی نمی‌دونه و شخصی نمی‌گیرمش. :)))))) می‌دونم احتمالن نظرم صحیح نیست، ولی خب دارم با استقرا جلو می‌رم و می‌دونم استقرا باگ‌های زیادی داره ولی فعلا خطری نداره به نظرم.
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan