«این» سرِ بوم اینه که همه چیز رو خودت کشف کنی. از دانش و تجربهای که دیگران اندوختهان استفاده نکنی و بری تو دلِ زندگی.
«اون» سرِ بوم اینه که همه چیز رو از دیگران یاد بگیری. همهی عقاید و باورهات چیزهایی باشه که دیگری بهت گفته و تو هم گفتی «بله درسته».
خب، باید مثل همیشه نه از این سرِ بوم بیفتیم و نه از اون سرِ بوم. وقتی از اون سرِ بوم میافتی و اعتقاداتت حاصلِ تربیتت و شرایطتته، و نه تجربیات و افکارت، میتونی تا مدتها خوشحال و راضی باشی ولی احتمالن یک جایی بالاخره به چالش میخوریم و قصر پوشالیمون نابود میشه، اونجاست که به فروپاشی ارزشها و بحرانای میخوریم. اونجاست که مجبوریم از اول و آجر به آجر خودمون همه چیز رو بسازیم.
بحرانِ سختیه دیگه. فکر میکنم بچههایی که مذهبی بزرگ میشن بیشتر درگیر میشن. بعضی از دینها به قدری بنیادینن که اگه بهش شک بکنی، همهی زندگیت رو میبری زیرِ سوال. شاید همینه که باعث میشه بعضی از آدمها، هرچی مسنتر بیشتر، تا این حد از فکر کردن به قصرِ پوشالیشون فراریان. گاهی نمیشه انتظاری هم داشت، شبیه به کسی که کلِ زندگی و عزیزانش رو برای رسیدنِ یه آرمان از دست داده و هرگز نمیتونه باور کنه که اون آرمان داره به فساد کشیده میشه.
نمیدونم که، ببینیم چی میشه. یاد این افتادم:
Sell your House of Cards while it still looks like a palace.
- سه شنبه ۶ آذر ۰۳