قصر پوشالی یا ویرانه‌ی آجری :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

قصر پوشالی یا ویرانه‌ی آجری

«این» سرِ بوم اینه که همه چیز رو خودت کشف کنی. از دانش و تجربه‌ای که دیگران اندوخته‌ان استفاده نکنی و بری تو دلِ زندگی.

«اون» سرِ بوم اینه که همه چیز رو از دیگران یاد بگیری. همه‌ی عقاید و باورهات چیزهایی باشه که دیگری بهت گفته و تو هم گفتی «بله درسته».

خب، باید مثل همیشه نه از این سرِ بوم بیفتیم و نه از اون سرِ بوم. وقتی از اون سرِ بوم می‌افتی و اعتقاداتت حاصلِ تربیتت و شرایطتته، و نه تجربیات و افکارت، می‌تونی تا مدت‌ها خوشحال و راضی باشی ولی احتمالن یک جایی بالاخره به چالش می‌خوریم و قصر پوشالی‌مون نابود می‌شه، اون‌جاست که به فروپاشی ارزش‌ها و بحرانای می‌خوریم. اون‌جاست که مجبوریم از اول و آجر به آجر خودمون همه چیز رو بسازیم.

بحرانِ سختیه دیگه. فکر می‌کنم بچه‌هایی که مذهبی بزرگ می‌شن بیشتر درگیر می‌شن. بعضی از دین‌ها به قدری بنیادینن که اگه بهش شک بکنی، همه‌ی زندگیت رو می‌بری زیرِ سوال. شاید همینه که باعث می‌شه بعضی از آدم‌ها، هرچی مسن‌تر بیشتر، تا این حد از فکر کردن به قصرِ پوشالی‌شون فراری‌ان. گاهی نمی‌شه انتظاری هم داشت، شبیه به کسی که کلِ زندگی و عزیزانش رو برای رسیدنِ یه آرمان از دست داده و هرگز نمی‌تونه باور کنه که اون آرمان داره به فساد کشیده می‌شه.

نمی‌دونم که، ببینیم چی می‌شه. یاد این افتادم:

Sell your House of Cards while it still looks like a palace.

 

فک میکنم حرفام سوء برداشت شده :) واسه همینه که نباید دین رو به آدمها گره زد. اصلش رو باید شناخت. به قول استادم دنبال حق باش تا اهلش رو پیدا کنی چون آدمها دائم در حال تغییرن. 

 

برای شناخت مفاهیم سخت و اصل دین من کلاسهای طلیعه‌ی حکمت دکتر علی غلامی رو شرکت کردم. حدود سال ۹۰ تا ۹۳. تحلیل اصول بر اساس کتاب‌های شهید مطهری که اگه به خودم بود نمیخوندم هم به خاطر متن سنگین هم تچسب بودن مطالب نظری. ولی خب قبل از هرجلسه باید میزانی از کتاب که مقرر شده بود رو میخوندی وگرنه غیبت میخوردی حتی اگه حاضر بودی!! من بازم ۵۰ درصد کتاب رو می‌فهمیدم اما کلاس با هرچیزی که تا حالا دیده بودم فرق داشت. دکتر غلامی شیوه‌ی خودش رو داره. مطالب مال خودشه و طبق دغدغه‌های ذهنی روز جوان امروزه. هنوزم هست کلاساش. بنیاد شهید پالیزوانی مجازی هم گذاشته.

خود قرآن رو من هیچ وقت دقیق نخونده بودم. برای ثواب و ختم قرآن و ماه رمضون اینا بود. قرآن پیام رسان رو گرفتم که ترجمه تفسیری داره با همون حجم قرآن عادی اما اساتید ترجمه زبان فارسی اومدن ترجمه رو از تحت الفظی تبدیل به مفهومی به زبان فارسی با اصطلاحات خودمون کردن. فوق العاده کلمه کمیه برای این شاهکار. تازه میفهمی چی داری میخونی. بعلاوه توی پاورقی آیات مربوط به همون موضوع که جاهای دیگه هست و مهمه رو بهت آدرس داده. فک میکنم هنوزم میشه از اینترنت سفارشی داد. قرآن با ترجمه پیام رسان رو سرچ کن. من سعی میکنم هرطور شده روزی یک صفحه رو بخونم ۵ دقیقه میشه. اول ترجمه رو میخونم بعد متن عربی. خیلی عجیبه بعد از مدتی هر موقعیتی که برات پیش میاد یه مفهوم ته نشین شده از آیات مرتبط یادت میفته!! این یه اتفاق خاص جدید بود که اصلا نمیتونم توضیحش بدم ولی باعث میشه واکنش های تازه‌ای نشون بدی به مسائل...

کار دیگه ای که کردم آشنایی با ریز جزئیات زندگی اماما بود. بخصوص امیر المومنین و امام حسین که بیشتر دوسشون داشتم میخواستم طرز حرف زدنشون رفتارشون کلامشون رو توی زندگی عادی ببینم چطوریاست...

به به.
خیلی ممنونم که نوشتی، خیلی جالبه برام واقعا.
یه سوال دیگه. در مورد بند آخر (که برای من جالب‌ترین بخشه). چی می‌خونی براش؟
شنبه ۱۰ آذر ۰۳ , ۲۱:۰۱ آفتابگردون ...

لبه‌ی پرتگاه رو باید مصداقی گفت ولی قطعا مکان امن نبود و خب یکمی بیشتر...  :)

نه دین من اون مدلیا برخورد نمیکنه. هرجا اندازه‌ی فهمت ازت توقع داره نه بیشتر. مسئله اونجاست که ما می‌فهمیم ولی خودمونو به نفهمی میزنیم. با این وجود قرار نیست بی نقص باشیم... واسه همین ستار العیوبه، غفار الذنوبه، یهو یه چیزای خوبی از ما سر زبون مردم میندازه که واقعا نیستیم... "کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته" این قسمتی از دعای کمیله که من هروقت میخونم گریم میگیره.

به نظرم برای پیدا کردن هدف و مسیر باید دنبال منابع خوب بود. نه سیاه بازی نه درباغ سبز نه بازاری... 

من منبع خوب و صد البته آدم حسابی و حرف حساب سراغ دارم که باهات چلنج هم میونه جیگرت حال بیاد. خواستی بگو :)  

بامزگیِ دینِ شما به اینه که می‌تونی «تقریبن هر» عقیده‌ای داشته باشی و هر کاری می‌خوای بکنی و مطابقِ فرمایشاتِ دینت بدونیش.
فعلن درگیر منابع و آدم‌حسابی و چلنج‌های قابل قبولی هستم، فکر کنم هنوز کلی چیز هست که از همینا یاد بگیرم، ولی در مورد منابع خیلی ممنون می‌شم که بگی، نمی‌دونم چی‌ان و آیا سراغشون خواهم رفت یا نه، ولی برام فوق‌العاده جالبه که بدونم چه پیشنهادهایی داری.
جمعه ۹ آذر ۰۳ , ۲۳:۴۶ آفتابگردون ...

اوممم راستش بخوام صادق باشم، اون موقع من توی موقعیتی بودم که تقریبا بدون هیچ مانعی میتونستم همه کار بکنم، همه کار! هیچ عامل بازدارنده‌ای از بیرون نداشتم. یه سری تجربیات جدید داشتم. خط قرمزام یه مقدار کمرنگ شدن. به خاطر تعامل با آدم‌های جدید خارج از الگوی همیشگی همش در معرض موقعیت های تازه بودم. اما یه کنترلگر درونی داشتم که همیشه تا حد خاصی اجازه می‌داد پیش برم. اون احتمالا ناشی از  غریزه‌م بود یا شاید ته مونده‌ی افکار قبلیم که می‌خواست ازم محافظت کنه و الان فک میکنم چقدر خوب بود که وجود داشت وگرنه به فنا میرفتم :) مهمترین خط قرمزم این بود آسیب جبران ناپذیر نبینم! که اگه بعدا فکرم برگشت نتونم کاریش کنم

به قول دوستم من تا لبه‌ی پرتگاه میرفتم و برمیگشتم. این به خاطر روحیه‌ی ریسک پذیرم بود وگرنه واقعا تا این حد نیاز نبود. (خطرناکه برای حس کردن تجربه‌ی غرق شدن واقعا تلاش کنی توی دریا غرق بشی! چون ممکنه این اتفاق بیفته... باید راه های ساده تری هم باشه و حتما نیاز به این همه زیاده روی نیست)

اون سیستم خودکنترلگری ولی قوی ترین چیزیه که وجود داره. مخصوصا وقتی هی تو رو به چالش میکشه و ازت دلیل میخواد. گاهی سرزنشت میکنه و تو رو دائم درگیر تحلیل میکنه. در نهایت تموم افکار و دریافتت از محیط و پردازشت دوباره توی این سیستم میاد.

 درنهایت میتونم بگم آدمهایی که درمعرض انواع دیدگاه‌ها و سبک زندگی ها هستن، بهترین راه رو خیلی سریعتر و قوی تر پیدا میکنن یا اگه به طور اتفاقی بهشون برسه  راحت‌تر میپذیرن.

الانم بیس رو دارم و ثابته اما همیشه دلم میخواد راجع به افکار و زندگی آدما بدونم. باهاشون ارتباط بگیرم و راجع به عمیق ترین مسائل حرف بزنیم. بخصوص آدمهایی که ته خیلی چیزا رو دیدن. دقیقا واسه همین روزی نیست که به یادگیری زبانهای دیگه و تقویت انگلیسی فکر نکنم :)

همممم چقدر خوب که تونسته‌ی با خیال راحت و بدونِ مانع فکر و عمل بکنی، خوشحال‌کننده‌ست واقعا.
آره، این که «آسیب جبران ناپذیر» نبینم رو قشنگ می‌فهمم، یکی از معیارهای منم توی‌ «آزمون و خطا» بوده.
می‌فهمم حرفت رو قشنگ. نمی‌دونم دقیقن «لبه‌ی پرتگاه» رو چی تعریف می‌کنی، ولی با معنایی که توی ذهنِ من داره، تو خیلی از دین‌ها لایق جهنم یا مرگی اگه تا لبه‌ی پرتگاه بری و این ناعادلانه‌ست به نظرم. :)))

به به. امیدوارم که تو یادگیری زبونای جدید هم خووب پیش بری.

بند آخر من رو یاد یه خاطره انداخت. چندسال پیش با دوتا از دوست‌های دیگه‌ام نشسته بودیم حرف می‌زدیم. هر سه از خانواده‌های مذهبی اومده بودیم و چه بسا اونها از مال من خیلی مذهبی‌تر بودند. پدر یکی‌شون اگر اشتباه نکنم پدرش آخوند بود. نتیجه حرف‌هامون این شده بود که "بچه‌هایی که از خانواده‌های مذهبی میان، باید از زیر صفر شروع کنن" همه چیز رو بسازند برای خودشون. 

هعی، آره، می‌بینی؟
داشتم فکر می‌کردم حتا اگه مذهبت درست باشه و نهایتن بهش ایمان بیاری هم، بازم داستانِ سختی داری. نمی‌دونم بدونِ این که همه چیز رو بکوبی، بدونِ این که همه چیز رو خودت از صفر ساخته باشی، چطوری می‌تونی مومنِ خوبی باشی؟

حدودای ۱۷_۱۸ سالگی برای من سن شک کردن به همه چیز بود... رفتم دنبال جواب سوالام و ۴_۵ سالی طول کشید که بنیاد های زندگیم رو مستحکم کنم. اگه این گایدلاین‌ها نباشن که آدمیزاد دووم نمیاره. باید خودت بهشون برسی خودت کتابای درست و حسابی بخونی، خودت آدم حسابیا رو پیدا کنی و بهشون گوش کنی شنیدنیا رو خودت پیدا کنی فکر کنی و بفهمی راهت کدومه و دلت به کدوم گواهی میده و خودت در نهایت راهت رو پیدا کنی.

یه استاد ارولوژی داشتیم که نابغه بود توی فیلد خودش ولی اعتقاداتش با من زمین تا آسمون فرق می‌کرد. اما دانشجوی مورد علاقش بودم همیشه کارای بزرگ و ارائه ها رو به من می‌سپرد. میگفت تو کارت درسته همینجوری چیزی رو نمیپذیری حتی اعتقاداتت رو  :) و این براش ارزشمند بود. خیلی وقتها صدام می‌کرد راجع به همین مسائل بحث میکردیم و لذت میبرد تا جایی که دیگه ادامه نمی‌داد؛ میگفت باید راجع بهش فکر کنم :)

خیلی خوبه که حس می‌کنی بنیادهای زندگیت مستحکمن. اون چهار پنج سالی که داشتی این بنیادها رو محکم می‌کردی چی؟ پایبند به دین و سبک زندگی و اصولی بودی که بنیادِ محکمی نداشت؟

به به این خیلی خوبه واقعا، ایول ایول.
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan