این میزان از شیفتگیای که نسبت به داستان «ملکوت» دارم حتا برای خودم هم عجیبه. این قدر توی صحبتهام بهش رفرنس دادهم که احتمالا بعضی از خوانندهها با دیدنِ این پست میگن «وای چرا این بشر دست برنمیداره؟!»
این بخش از کتاب برام فوقالعاده جذابه:
شما میتوانید در این چند روز باقیمانده، در این هفتهی باقیمانده، بهاندازهی صدها سال عمر کنید، از زندگی و از هم تمتع کافی بگیرید، بخوانید، برقصید، چند رمان مطالعه کنید، بخورید، بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید... چه فرق میکند؟ اگر قرنها هم زنده باشید همین کارها را خواهید کرد. پس مسئله فقط در کیفیت است و نه کمیت، و آدم عاقل کارهای یکنواخت و همیشگی را سالهای سال تکرار نمیکند. به عقیدهی من یک هفته زندگی در این جهان کافی است، به شرط آن که آدم از تاریخ مرگ خود واقعاً خبر داشته باشد.
نکتهی جالبی که وجود داره اینه که طبق معمول آدمها همون چیزی رو ازش برداشت میکنند که خودشون دلشون میخواد. فکر میکنم دو برداشت کلی میشه ازش داشت که دقیقن عکسِ همدیگهان. طبق معمول از آدمها خواهش میکنم سعی کنند ماجرا رو جورِ دیگهای ببینن و خودشون سعی کنن که خودشون رو به چالش بکشن.
به قول پائول دورو، که از اون هم اینقدر رفرنس دادهم که میتونین دوباره بگین «وای چرا این بشر دست برنمیداره؟!»:
At the end of the day, we all have to try to understand each other.
- شنبه ۳ آذر ۰۳