از مزایای سفر، اول: «پذیرشِ خود و اعتماد به خود» :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

از مزایای سفر، اول: «پذیرشِ خود و اعتماد به خود»

یادمه اون اوایل که خوابگاهی شده بودم یه چیزی بود که همیشه متعجبم می‌کرد: این که بچه‌ها با دیدنِ تفاوت‌هایی که با هم داشتن به شدت شگفت‌زده می‌شدن. از  این گرفته که «وای شما به فسنجون شکر می‌زنین؟» تا این که «وای شما عروسیاتون مختلط نیست؟ یعنی مرد و زنا جدان؟ یعنی آهنگ و رقص هم ندارین؟»

مونیخ که بودم هم، این باز هم به چشم می‌اومد. «وای شما اسپاگتی رو می‌ذارین دم بکشه؟» تا این که «وای یعنی زن و مردهای مسلمون با همدیگه دست نمی‌دن؟» و «وای یعنی نمی‌تونین با شلوارک برین بیرون؟ اگه هوا خیلی گرم بشه چی کار می‌کنین یعنی؟»

یک چیزِ غم‌انگیزی هست، اون هم اینه که گاهی آدم‌ها به خاطرِ تفاوت‌هایی که دارن احساسِ عدمِ تعلق می‌گیرن از جامعه، به خاطرِ برخی از ویژگی‌های ساده و بی‌اهمیتشون که حتا غیراخلاقی یا اشتباه هم به نظر نمی‌رسه.

آره می‌گفتم، آدم‌ها هم برای این که احساسِ عدمِ تعلق نکنن، تفاوت‌هاشون رو قایم می‌کنن، یا حتا می‌ندازن دور. و خب این خیلی غم‌انگیزه.

سفر کردن که خیلی مزیت داره. این که بری و آدم‌های جدیدی رو ببینی که طرز فکر و نوع نگاه و زاویه‌ی دید و شرایط و رفتارها و رسومشون برات جدیده. ارزشمندترین مزیتی که سفر کردن برام داشته، اینه که کمک می‌کنه بیشتر خودت باشی. ممکن بوده توی کشورِ خودت احساسِ عدم تعلق بکنی، چون که دلت می‌خواسته ناهار چایی‌شیرین و کره‌ی بادوم‌زمینی بخوری (مثلن!)، ولی می‌ری هلند و می‌بینی که اون‌جا همه ناهار دارن نون‌پنیر می‌خورن. خب تو این جا متوجه می‌شی که «هاااا ببین! هدف از ناهار خوردن اینه که یه چیزی بخوری که سیر بشی یا لذت ببری یا فلان یا بهمان، پس هیچ الزامی وجود نداره که حتمن پلو خورشت بخوریم، اگه من با چایی شیرین و کره‌ی بادوم‌زمینی به همین هدف می‌رسم و سیر می‌شم و خوشحالم، خب چرا که نه؟» و همین رو بسط بده به هزارتا چیزِ دیگه‌!

خیلی هیجان‌انگیزه. واقعا اعتماد به نفس و اطمینان خاطرِ خوبی به آدم می‌ده، در موردِ چیزهای مختلفِ زندگی. دیگه تفاوت‌هات باعث نمی‌شه احساسِ عدمِ تعلق بکنی.

دیگه مثال بزنم براتون، مثلن من فلان چیزها رو از رابطه می‌خواهم و فلان رابطه‌ای رو می‌خواهم، پس باید فلان مدلی رفتار بکنم تا واردِ رابطه‌ی دلخواهم بشم. حالا دیگه اصلن مهم نیست که یه جای دنیا قانون three dates دارن و یه جای دیگه‌ی دنیا آدم‌ها با همسر خودشون هم نمی‌خوابن.

مجبور نیستی همیشه ماکارونی رو اون طوری درست بکنی که مامانت یادت داده. یه جای دنیا یه جور دیگه درستش کرده‌ن و اسمش شده نودل و اون سرِ دنیا یه طور دیگه درستش کردن و اسمش شده اسپاگتی، تو هم می‌تونی عقلت رو به کار بگیری و یه جورِ جدید درستش بکنی، عیبی هم نداره اگه بد مزه شد، یاد می‌گیری دفعه‌ی بعد چطوری می‌تونی خوشمزه‌تر درستش بکنی، دمت هم گرم.

همین امروز یه نفر غیرمستقیم بهم گفت لاغر و من یادِ آخرین باری افتادم که اتفاقِ مشابهی افتاده بود و ناراحت شده بودم، و بعدش متعجب و خوشحال شدم از این که دیدم این بار اصلن ناراحت نشده‌م! این سرِ دنیا ممکنه بهت بگن «وای تو چقدر سیاه‌سوخته‌ای» و اون سرِ دنیا بهت می‌گن «وای! یعنی تو برنزه نکردی؟ خوش به حالت!» و این سر دنیا بهش می‌گن «دماغ عقابی» ولی اون سرِ دنیا روش کراش می‌زنن.

خلاصه که آره. گذر کردم از دوره‌ی «بابا چقدر ما آدما خسته‌کننده و حوصله‌سربریم!» و «وای چقدر ما آدما همه‌مون موجوداتِ جالبی هستیم و هر آدمی یه دنیایِ جالب برای تعریف کردن داره» و «وای چرا بعضیا این قدر تکرارین آخه لامصب؟» و الان فکر می‌کنم که، به قولِ عمو سهراب که دیگه دوستش ندارم: «هرکی هم خودشه از همه خفن‌تره».

استقبال از تفاوت ارتباط‌های جدید رو هم خیلی هیجان‌انگیز می‌کنه. فراتر از اینکه نترسی از اینکه تفاوت‌های خودت رو به بقیه نشون بدی، انگار یک عالمه فرصت جدید به وجود میاد برای یادگرفتن از تفاوت‌های بقیه، دیدن‌شون و امتحان‌کردن‌شون و اضافه‌کردن‌شون به شخصیت خودت. یک جاهایی حتی به کشف خودت می‌رسی. با آدم‌های جدید شباهت‌هایی پیدا می‌کنی که متفاوت بوده با آدم‌های دیگه‌ای که اطرافت‌اند. تازگی‌ها این هیجان‌انگیزترین بخش ارتباط شده برای من.

آره تا حد خیلی خوبی می‌فهممت. تا یه جاییش بامزه و هیجان‌انگیزه، از یه جایی به بعد می‌تونه چالش‌برانگیز و سخت هم بشه و فکر کنم مهمه که یاد بگیریم اون جا هم بتونیم به چشم فرصت نگاهش کنیم.

این حس اعتماد به خود...

خیلی قشنگ نوشتی :>>>

 

ممنانم. D:

از اونجایی که آپشن پسندیدم نداره پست اومدم بگم واقعا گل فرمایش کردی

آپشنِ پسندیدم رو نذاشتیم که امثالِ شما با کامنت‌هاتون خوشحالمون بکنین. ‌D:

و چه حس رهایی داره این درک :)

دیگر اینکه، انگار که حس تعلق از وجوه مشترک نیست که به وجود میاید. قطعا داشتن وجوه مشترک به داشتن حس تعلق کمک می‌کند. ولی ما آدم‌ها فقط با آدم بودن و تجربه‌ی زنده بودن را داشتن اینقدر با هم اشتراک داریم که اگر خواسته باشیم، می‌توانیم کاری کنیم که هر کسی در گروهمان احساس تعلق، اهمیت و امنیت بکند.

آه من عاشق تفاوت آدم‌ها استم ... می‌توانم در این مورد ساعت‌ها حرف‌هایت را بخوانم و گوش کنم :) :)

آره آره واقعا. :))))
دیگه نیاز نمی‌بینم که زورِ اضافه‌ای بزنم برای چیزایی که موردعلاقه‌م نیستن ولی می‌ترسیدم که با نداشتن‌شون، نتونم با آدم‌ها دوست بشم. البته که یه عده‌ای هستن که به همین دلیل نمی‌تونم دیگه باهاشون دوست بشم، ولی خوبیش اینه که کسی که این مدلی باشه احتماااالن آدمِ جالبی برای دوستی نباشه.
خیلی موافقم باهات خلاصه.
آره، اگه این تفاوتا نبودش که ربات می‌بودیم دیگه.
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan