خودکشی - ۲ :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

خودکشی - ۲

قبلتر یه پست نوشته بودم که توش داشتم به خودم توضیح می‌دادم که چرا نباید خودکشی بکنم. این هم به نوعی در ادامه‌ی همونه.

اگه سوییسایدال نیستید، خوندنِ این پست‌ها رو اصلن بهتون توصیه نمی‌کنم.

کارهایی که برای مقابله با خودکشی انجام می‌دم رو می‌شه دو دسته کرد، دسته‌ی اول کارهاییه که انجام می‌دم تا اشتیاقم به نبودن کمتر بشه، دسته‌ی دوم کارهاییه که انجام می‌دم تا به رغم اشتیاقم به نبودن، تحملِ بودن برام ساده‌تر بشه.

کارهای دسته‌ی اول معمولا اصولی‌تر و عمیق‌ترن و تاثیر خیلی بیشتری دارن، ولی خب دسته‌ی دوم هم خیلی مهمن چون نیاز به عمق کمتری دارن، چون وقت‌هایی که تحمل شرایط برام سخت‌تره می‌شه، نمی‌تونم کار فوری‌ای بکنم که اشتیاقم به نبودن کمتر بشه، در نتیجه موقتن دست به دامن کارای دسته‌ی دوم می‌شم تا بتونم علی‌الحساب ادامه بدم.

تو پست قبلی از دسته‌ی اول حرف زده بودم و این‌جا می‌خوام به دسته‌ی دوم بپردازم.

 

۱. یه لیست آماده داشته باشین برای مواقع ضروری و به خودتون قول بدین که اگه یه وقت خواستین بلایی سر خودتون بیارین، قبلش حتما اینا رو یه دور انجام بدین. هرچیزی که به نظرتون مفیده رو توی لیستتون بذارین. چنین مواردی می‌تونن خوب باشن:

چیزایی که بعد از مرگتون اتفاق می‌افته ولی نمی‌خواین اتفاق بیفتن: مثلا من چندتا عکس و فیلم دارم، مربوط به آدم‌هایی که می‌دونم که از مرگم خیلی ناراحت می‌شن، اونا رو نگاه می‌کنم و به غصه‌ای فکر می‌کنم که قراره متحمل بشن.

چیزایی مربوط به تجربه‌هایی که هنوز نداشتین، ولی تجربه‌های دوست‌داشتنی‌ای هستن براتون و امید به این که شاید یه روزی تجربه‌شون کنین، می‌تونه باعث بشه دلتون بخواد یه کم دیگه هم دووم بیارین

چیزهای رندومی رو پیدا کنین که باعث می‌شه یه جرقه‌ای تو شکمتون بخوره. مثلن من یه سری فیلم و عکس  دارم از بچه‌های رندوم.

 

۲. این اواخر، هر بار که خودکشی از بغل گوشم رد شده، بعدش نشستم بررسی کردم ببینم چی شد که این طوری شد. همیشه چندتا دلیل کلیدی پیدا می‌کنم که باعث شده بودن که به اون نقطهه برسم. قبل‌ترها حواسم به دلایل نبود، در نتیجه می‌دیدی به خاطر یه دلیل تکراری هی به اون نقطه‌ی سخت می‌رسیدم، ولی از وقتی حواسم به اون دلایلش هست و ازشون دوری می‌کنم، خیلی کمتر پیش می‌آد که اوضاع از کنترل خارج بشه.
 

خیلی ازتون ممنون می‌شم اگه شما هم برام بنویسین که چه کارایی می‌کنین و چه فکرهایی دارین که کمکتون می‌کنه که جلوی خودتون رو بگیرید و خودکشی نکنید.

و یک سوال هم داشتم. آیا آدم‌ها می‌تونن کاری بکنن که تحمل زندگی براتون راحت‌تر بشه؟ یعنی کلن می‌تونین از آدم‌ها کمک بگیرین در این راستا؟ اگه آره، خیلی ممنونتون می‌شم بهم بگین چی و چطوری. من غیر از بغل هنوز هیچ کشف دیگه‌ای ندارم در این زمینه.

یه عمر دوست و رفیق ویژه (۲مورد) و خوب (۳مورد) پیدا کردم که طی جابجایی اخیرم که در جریانش هستی همشون توی یه شهر دیگه موندن. امروز ساعت ۳ شب یکیشون پیام داده: نمیشه بیای تهران بغلت کنم؟دلم خیلی برات تنگ شده خیلی جات خالیه توی لحظه هام. باید یه عالمه با هم راجع به همه چی حرف بزنیم. کاش بودی...

اینم به دلایل قبلی اضافه کن لطفا! آدمهایی که بغلشون امن و آرومه میتونن کلمات نجات بخش بهت بگن ساعت ۳ صبح بی مقدمه...

اونکه بغل رو اختراع کرد لال بود میخواست همه چی رو با هم بیان کنه :)

ای وای که چقدر تو این مورد باهات همدردی می‌کنم... منم همه‌اش سر این جابجاییا تو همه زندگیم دوستام رو از دست داده‌م و واقعن غمگینم می‌کنه که آدمای قدیمی زندگیم رو همه رو یکی یکی از دست داده‌م. هعی.

واقعن بغل خیلی خوبه. خیلی خیلی خوبه. یکی از کارایی که واسه لحظه‌ی اورژانسیِ آخر گذاشته‌م، اینه که برم تو خیابون و آدمای رندوم رو یکی یکی بغل بکنم. :دیی

این دلایل خوبن : اینکه فک میکنی چیزی تا رسیدن به اون هدفی که چند ساله دنبالش بودی نمونده و بیشتر راه رو رفتی یا براش تا اینجا سختیای زیادی کشیدی و حیفه. اینکه شاید اوضاع تغییر کنه. اینکه باید چیزای جدیدی تجربه کنی هنوز خیلی کارای مورد علاقه داری که انجام بدی. اینکه میتونی بری سفر و خستگی در کنی. میتونی یه صبح تا عصر کنار مامانت باشی و هی نگاش کنی و دلت برای خستگی و رنج هاش بره و فکر کنی ببینی چجوری میتونی حس لذت و خوشحالی بهش بدی. میشه با خودت خلوت کنی بری دل طبیعت کنار یه رودخونه و به یه درخت تکیه بدی و صدای طبیعت رو گوش کنی ذهنتو برای لحظاتی هم که شده از دغدغه هات خالی کنی و دل بدی به بوی نم خاک  و فکر کنی تنها نیستی... این برگهای لطیف و آواز پرنده‌ها و نسیم خنک هم دارن دووم میارن شاید برای اینکه بتونن کمک کنن که تو هم دووم بیاری. یا مثلا میشه خیلی اورژانسی و فوری قید همه چی رو بزنی و بری خوراکی بخری و بشینی پای فیلم یا هرچی که دوست داری. میشه فحش بدی میشه جیغ بزنی میتونی فریاد بکشی و آزادی گریه کنی.

اگه خوش شانس باشی و دوست خوبی داشته باشی میتونی از گزینه‌ی درد دل کردن باهاش لذت ببری ک کمی سبک بشی. 

اگه مثل من سخت گیر باشی توی روابط احساسیت اما آدمی با نیاز به بغل محکم و بوس و نوازش باشی امیدوارم خدا کمکت کنه و آدمش رو داشته باشی چون گزینه بسیار قوی برای رهایی از فکر سویساید قطعا همین میتونه باشه و اگه نداری همچین کسی رو عیب نداره تازه شدی مثل من :)

اوممممم از جمله گزینه های اورژانسی میتونه گاهی حموم رفتن یا تمیز کاری خونه و وسایل یا حتی تعمیر یه چیزی باشه.

گاهی وقتا گوش کردن به درد دل یه آدم گذری و غریبه توی مترو و اتوبوس و حتی مراجعه کننده سرکاری هم کمک میکنه، وقتی میبینی مردم با چه چیزایی دست و پنجه نرم میکنن و بازم تلاش میکنن وطاقت میارن، آروم‌ میشی. 

چون دیدم گفته بودی گزینه مذهبی نگید نگفتم.

ضمنا درنهایت همه‌ی این گزینه های مذکور برای من ناکافی هستن :)

خیلی نکات خوب و جالبی گفتی. بعضیاش رو منم دارم و باهات موافقم، بعضیاش برای من هم جدید بود و سعی می‌کنم حتمن امتحانشون بکنم.

نه من نگفتم دلایل مذهبی نگو، صرفن گفتم «من دنبال دلایل مذهبی نیستم»، همین.

خیلی امیدوارم که بالاخره دلایل کافی پیدا کنیم... بیا سعی کنیم امیدوار باشیم.

راستی یه کامنت دیگه رو یه پست سفرنامه گذاشتم برات ولی اون پست انگار که دیگه نیست؟

آره خلاصه

میخواستم بگم چقدر خوشحالم برای تغییرات جدیدت و آرزوهای قشنگ برای قلب و روح بالیاقتت:) 

هستش بابا، پست «مونیخ: هفته‌ی دوم».

ممنوووونم ممنوونم، همچنین آرزوهای خوب و زیبا برای شما. D:

سلام 

آره همونم :دی

یه موقعیت خاصی داشتم حقیقتا، نتیجش غیبت کبری شد. 

عامم ببین یه حرفی دیروز شنیدم به نظرم خیلی خوب بود. 

میگفت که به آدمای خوشبخت اطرافتون نگاه کنین همه از جانب یه کسی حمایت شدن، حالا خانواده و دوستان و...

بعد اون شخصی که منو کمک کرد، راستشو بخوای نمیشه روششو توضیح داد ولی بهترین توصیف اینه که بهم نشون داد خدا دوستم داره و همیشه حواسش بهم بوده و میتونم رابطه دوستانه داشته باشم باهاش، نتیجتا از راه مقدسات کمکم کرد. 

من همیشه تصورم این بود که اول باید درست بشم، دوگانگیای درونیم حل بشن بعد برم سمت خدا(مثل اینکه همیشه تو تئوری گیر کنی و نری سمت عملی قضیه با این تصور که حتما اول باید همه تئوری رو یاد بگیری) ولی خب فهمیدم تو میری سمت خدا و بعد دوگانگیا حل میشن و اصلا برعکس این قضیه نیست. 

واااااااای خدا بگم چی کارت کنه آخه.
امیدوارم که دورانِ پس از ظهور خوب باشه و حالت هم بهتر شده باشه.

تلگرام اینا نیستی آیا؟

در ارتباط با آدم‌ها، از اینکه ببینم آدم‌های اطرافم بهم اهمیت میدن و یک وقت‌هایی حواسشون بهم هست، دلگرم میشه. این حواسشون بهم هست هم می‌تونه جنبه‌های متفاوتی داشته باشه. مثلاً برای من همینکه طرف گاهی پیام میده و چیزی می‌پرسه. چیزی برام می‌فرسته؛ یا میگه کی تهرانی؟ همدیگه رو ببینیم، مصداق این قضیه میشه. 

 

آقا دمت گرم، حرفت واقعا مفید بود برای من.

من خودم نتونستم کاری برای خودم بکنم یه نجات‌دهنده کمکم کرد، تنها کاری که من کردم ادامه دادن تا رسیدن اون بود. خانوادمم راستش نمیتونستن برام کاری بکنن چون دستکمی از من نداشتن.

ببین بعضی وقتها علت میل به خودکشی خیلی عجیب و خاصه، در نتیجه یه آدم دیگه باید کمکت کنه.

از صمیم قلب هم برای تو و هم برای آدمای دیگه‌ای که این مشکلو دارن آرزو میکنم که از این روزهای سخت به سلامت بگذرین و به آرامش برسیم.

مرگ فقط وقتی هدیه‌ست که خودش بیاد سراغت و تو نری دنبالش، اونطوری میشی مهمون ناخونده. 

و یه چیزی بگم عمیق کردن رفاقت با خدا کلید طلاییه این جنگه.

من بدترین روزهای زندگیم وقتی بوده که فکر کردم تو درگاه خدا جایی ندارم و خودمو رونده شده دیدم. بعد که با خدا رفاقت میکنی دیگه نه به رفاقت انسانها نیاز داری و نه زخمت میتونن بزنن. 

یعنی آغوشی بهتر از آغوش خدا هست؟ یعنی تنهایی زیباتر از تنهایی هست که با خدا پر بشه؟

من فقط از همه چیز دست شستم که تهش یه راه بمونه. فقط اونقدر ناامید شدم که تنها نور زندگیم بشه. فقط اونقدر درد کشیدم که تنها درمان ممکنم بشه و اونقدر تنها شدم که آغوش بزرگتری بگیرم.

و اما دعوت که از خودشه، بنده فقط سلامشو باید جانم بگه، روزی هزاربار.

پس آره، در پناه آغوش خودش و بوسه‌ش بشینه رو مرکز قلبت، الهی آمین:)

سلام سلام سلام. می‌گم، تو اون دوست وبلاگی من نیستی که بیشتر از یه ساله که غیبش زده و خبری ازش نیست؟ اون هم اسمش همین بود آخه.

هممممممم خیلی ممنون بابت نظرت. جالب بودش برام خیلی، ولی رویکردت خیلی خیلی متفاوته با من. من سعی می‌کنم بدون کمک گرفتن از دیگران و مقدسات یه کاریش بکنم... می‌تونی بگی اون طرف چطوری کمکت می‌کرد؟ رویکرد خاصی داشت؟  یا صرفن این که باهات خوب و مهربون بود باعث می‌شد که به دنیا وصل بشی؟

مرسی که نوشتی اینا رو. منم لازم دارم ازش بخونم و بگم و بنویسم، ولی پسش می‌زنم هی. دمت گرم.

 

یک چیزی که خیلی مرکزی و اساسیه برای من، اینه که به جای دلیل‌شمردن از چیزهایی که به خاطرشون ادامه می‌دم (که همه‌ش این اضطراب رو بهم می‌ده که کمتر می‌شن این دلایل یا دیگه کافی نیستند یک وقت‌هایی)، به چیزهایی که نمی‌دونم از زندگی تکیه کنم. اینکه موقعیت‌هایی ممکنه پیش بیان که من الآن اصلا تصورشون رو هم نمی‌تونم بکنم؛ راه‌هایی ممکنه باز بشن، با آدم‌هایی ممکنه آشنا بشم، چیزهایی ممکنه برام مهم بشه و به چیزهای تازه‌ای علاقه‌مند بشم برای دنبال‌کردن که الآن ممکنه اصلا نتونم بهشون فکر کنم. 

 

درباره‌ی ارتباط با آدم‌ها، بغل واقعاً چیز مهمیه و به قدرتمندی اون چیزی بلد نیستم. ولی یک چیزی که سعی می‌کنم رعایتش کنم، مداومت در یک سری ارتباط‌های خاصه. چندنفری هستند که هر روز یا هر دو سه روز به بهانه‌ای باهاشون حرف می‌زنم و یک جورهایی احتیاج دارم که ببینم در زندگی اون‌ها هستم و جایی اشغال می‌کنم. 

 

یک بعد مذهبی هم داره این قضیه برام که نمی‌دونم بگم یا نه. اینطوریه که در اون گفتگو-دعائه من خیلی واضح و روشن می‌گم این رو و درخواست می‌کنم که دیگه نباشم و وقتی اجابت نمی‌شه، یک همچین معنایی داره برام که اصرار به بودن من یک دلیلی داره احتمالاً و اون چیزهایی که در این رابطه‌هه بودنم رو معنادار می‌کنه، به یادم میان معمولاً. 

خواهش می‌کنم. مای آنر واقعا. خیلی استقبال می‌کنم که بنویسی در موردش.

عجب نکته‌ی جالبی گفتی واقعا دمت گرم. آره منم یه چیز جدیدی امروز یاد گرفتم که در این خلاصه می‌شه که «چیزهایی بودن که قبلتر به نظرم ارزشش رو نداشتن ولی الان متوجه شدم که ممکنه ارزشش رو داشته باشن. از کجا معلوم،‌ شاید زندگی هم یکی از همینا باشه».

آره لامصب این بغل چه می‌کنه. خوبیش اینه که خیلی ساده‌ست! آدم‌هایی که راحت بغل می‌کنن رو دوست می‌دارم.
هومممممم گرفتم گرفتم... آره این هم جالبه واقعا. من ولی این رو دوست دارم، این که در زندگی هیچ کس جای مشخص و رزرو شده‌ای اشغال نکرده‌م و همچنین برعکس. یه سبکیِ خوبی داره. نمی‌دانم.

هممممممم غم‌انگیز و در عین حال کلیدیه که در حال حاضر نمی‌تونم این بخش مذهبی رو خیلی درک بکنم. بذار ببینیم بدون مقدسات هم می‌تونم دووم بیارم یا نه. :))))

حقیقتش من این پست رو به همه پیشنهاد می‌کنم. این روزها لازمه همه درباره خودکشی بیشتر و بیشتر بدونن. یا ممکنه خودشون یک موقع به اون نقطه برسن، یا دست کم کسی رو اطرافشون دارن که افکار خودکشی داره. صحبت کردن درباره‌اش می‌تونه خیلی کمک کنه، هم به کسایی که افکار خودکشی دارن و هم کسایی که ندارن. 

ببین حرفت رو قبول دارم، ولی اون طرف داستان رو هم ببین که گاهی وقتا آدما به زور از این افکار فاصله گرفتن و تو نقطه‌ی امنی قرار ندارن (هرچند خودشون مطلق نباشن)، و هر فکر و حرفی جرقه‌ای چیزی ممکنه اوضاعشون رو خراب بکنه.

آقا یک چیزی. من Suicidal نیستم، ولی یک مشکل دیگه‌ای دارم که باعث شده بود دیشب نصف شبی پنیک بزنم قشنگ. بعد رفتم توی یوتیوب سرچ کردم ببینم آدم‌های دیگه باهاش چه کار می‌کنن، و همین‌طوری که نگاه می‌کردم و می‌دیدم درسته که خیلی سخته، ولی یک راه‌هایی هم می‌تونه براش وجود داشته باشه، می خواستم از احساس آرامشِ بعد از اون وحشت گریه کنم. این‌ها رو گفتم که بگم به نظرم اینکه در موردش حرف می‌زنی خیلی خیلی چیز ارزشمندیه. اینکه آدم احساس کنه توی تجربه‌ی یک چیزی تنهاست، می‌تونه چندین برابر سخت‌تر کنه همه چیز رو.

یاد آخرین پستی افتادم که پیش‌نویس کردمش، در مورد این بود که توی مهندسی نرم افزار در مواجهه به مشکلات همیشه اول می‌گیم که «خیلی بعیده که شما اولین کسی باشی در جهان هستی که به این مشکل می‌خوری، پس حتما برو ببین بقیه قبل از تو چی کار کردن».
آره، می‌فهمم چیزی که می‌گی رو تا حد خیلی زیادی. من از عمق خیلی خوبی به این درکه رسیدم که دردهای مشترک داریم با آدم‌ها.
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan