زنگ زده بود که دعوا کنه. بحثش سر پونزده هزارتومن بود. داد و بیدادش که تموم شد، نمیدونم دقیقا چی جواب دادم، ولی یه «قربونتون برم» گفتم وسطش. یهو کلا لحنش عوض شد. هرچی هم گفتم بهش، شمارهکارت نداد که پونزده تومنه رو بزنم براش. سریع خدافظی کرد و قطع کرد.
.
دوستت داره.
اون قدر عمیق، اون قدر بالغانه و اون قدر واقعی، که بتونی روش حساب کنی.
یه روز برات یه دریمکچر کوچولو درست میکنه که بندازیش گردنت. اون روز کابوسهات تموم میشن و باید یه شمشیر دیگه رو دستت بگیری.
.
اون شب، زیادی ناخوش بودم. رفتم پارک بدوئم. پارک پرواز. تازه هشت شب بود ولی هیچ کس در حال دوئیدن نبود. چندین نفر هم با تعجب نگام کردن.
عجیب بود. تو پارک لاله، توی هر ساعتی، یه عده رو میتونی پیدا کنی که دارن میدوئن.
.
کاش چندتا مدال افتخار داشتم. اون طوری، هر وقت کسی به خاطر چیزی که به نظرش واقعا ارزشش رو داره، یه سختی رو میپذیرفت، براش کف میزدم و یه مدال افتخار بهش میدادم.
.
همیشه میترسیدم beautiful people بشم و حالا گاهی فرقشون رو نمیفهمم.
- چهارشنبه ۱۵ شهریور ۰۲