صبح به خیر عزیزم. خوب خوابیدی؟
چه سوال احمقانهای. میدونم. خوابِ ترسناکی بود. خوابِ وحشتناکی بود.
کابوسی که همه با هم داشتیم زندگیش میکردیم. کابوسی که همه با هم داریم زندگیش میکنیم. هرکدوممون یه گوشهش رو.
هرکدوممون یه چیزی داره که واسهش ناراحت باشه و غصه بخوره. بعضیا ناراحتن چون قیمت غذاهای دانشگاهشون این ترم دوبرابر شده. بعضیاشون ناراحتن چون از هفتهی بعدی باید بچههاشون رو بفرستن مدرسه و، میدونی؟ خدا هیچ پدر مادری رو شرمندهی بچهش نکنه. بعضیاشون هم ناراحتن، چون هنوز قدشون چند وجب بیشتر نیست، ولی از صبح تا شب باید آدامس و فال دستشون بگیرن و بچرخن. بعضیاشون ناراحتن چون، میترسن عزیزم. مثل تو. مثل من. میترسن. میترسیم.
راستی، ممنون، چند ماه بود که هی بغضم میگرفت و نمیترکید، به لطفِ تو بالاخره ترکید. این جا همه ناراحتن برات عزیزم، ولی امیدوارم خودت خوشحال باشی که حالا بیداری. میدونم خوب نخوابیدی. کابوس سختی بود.
ولش کن عزیزم. خودمو دلداری میدم، به خودم میگم باید خوشحال باشیم که کابوست دیگه تموم شده، که تونستی تا آخرِ خوابت دووم بیاری. هرچقدر هم که وحشتناک و سخت بود، همهش خواب بود. غصه نداره که، همهش خواب بود عزیزم، همهش خواب بود و حالا دیگه بیدار شدی و همهش پریده رفته. شاید تا الان، دیگه یادت رفته باشه که چه خوابای بدی دیده بودی. شایدم فردا پسفردا یادت بره. همهش یه خواب بود عزیزم.
تو که بیدار شدی. خوش به حالت. کاش منم بتونم تا آخرِ خوابم دووم بیارم. کاش منم زودتر بیدار بشم. غمانگیزه. عزیزم، همهی اینا غمانگیزه، ولی همهش خوابه دیگه؟ مگه نه؟ آره؟ یه چشم به هم بزنیم، تموم میشه و بیدار شدیم دیگه، مگه نه؟ یه چشم به هم بزنیم تموم میشه. کسی نیست اشکامونو پاک کنه، ولی یه چشم به هم بزنیم تموم میشه. یه چشم به هم بزنیم تموم میشه.
- شنبه ۲۶ شهریور ۰۱