خطِ هفتِ بیآرتی. از بالا، از تجریش، شروع میشه. از ونک میگذره. از ولیعصر میگذره. میره پایین. میرسه به راهآهن.
جمعهست. از صبح تا ظهر به کارات و خودت رسیدی و بعدش پا شدی اومدی شرکت. نشستی پشت سیستمت. یهو به خودت میآی، ساعت رو نگاه میکنی و میبینی از ده گذشته. میگن مترو تا ده بازه، ولی میدونی اگه تا بیست سی دیقه دیگه راه بیفتی هم، باز شانس داری که برسی بهش.
یازده و ربع شده که بلند میشی. میری سمت بیآرتی. تا میرسی به ایستگاه، اتوبوس هم میرسه. تا خرخره پره. به زور میچپی تو. شلوغه. مثل ساعت هفت و نیم صبح که همه دارن میرن بالا، سرِ کار. یا مثل ساعت پنج عصر که همه دارن برمیگردن پایین.
به ایستگاه بعدی نزدیک میشیم. چند نفر نشستهان توی ایستگاه، منتظر. بلند میشن. راننده داد میزنه «کسی نمیخواد پیاده بشه؟»، جوابی نمیآد. گازش رو میگیره و از جلوی ایستگاه رد میشه. نگاهای خیرهی آدمای تو ایستگاه، دنبالمون کشیده میشه.
یکی داد میزنه «من ایستگاه بعدی پیاده میشم». ایستگاه بعدی وایمیسه. در باز میشه. چند نفر به زور پیاده میشن. پنجتا بچهی فسقلی تو ایستگاهن. دوتاشون که بزرگترن خودشون رو میچپونن تو. سهتای دیگه کوچیکترن. دارن نگاه میکنن. نمیدونن باید چی کار کنن. در بسته میشه. سه تای دیگه دارن نگاه میکنن. اتوبوس راه میافته. چشمای سه تای دیگه بزرگ میشه. دهنشون باز میشه. به نظر میآد نمیدونن یا جون ندارن که کارِ دیگهای بکنن. دوتایی که تو اتوبوسن، داد میزنن «ایستگاه بعدی منتظرتونیم».
تو هم سه چهار ایستگاه بعد، پیاده میشی. یه نفسِ ناراحت میکشی.
میدونی اگه یه ساعت زودتر بلند میشدی و با مترو برمیگشتی، سوت و کور بودش. باید با مترو برمیگشتی؟
تا حالا اینقدر له شده بودی؟ شاید. شاید عید غدیر، که یکی از دوستات زنگ زد و گفت «نیای متروها! من نتونستم انقلاب پیاده بشم، سه تا ایستگاه بعدترش به زور پیاده شدم».
خوابت میآد عزیزم.
خداروشکر میتونی تا ساعت هشت بخوابی. تا اون موقع بیشترشون رفتن و رسیدن سرِ کارشون و بیآرتی خلوتتره.
فکر میکنی به چالشی که امروز بهش خورده بودی و راهحلای مختلف رو بالاپایین میکنی. یهو به یه ایدهی جدید میرسی. لبخند میزنی. فکر میکنی به این که فردا یکی از بچهها که رفته بود پیاده روی، برمیگرده. لبخند میزنی. یاد چندتا از خرابکاریای قدیمیت میافتی. با این که اتاق تاریکه، حس میکنی قرمز شدی و از دست خودت غصهت میگیره باز.
خستهای. قراره طرفای صبح سردت بشه، گلوت بگیره و بعدش هی میخوای سرفه کنی.
دیگه جمع و جور کن و برو بخواب. یادت نره چشمات رو ببندی قبل از خواب، که قشنگ استراحت کنن. لبت رو اینقدر گاز نگیر. پتوت رو هم درست بکش رو خودت. از تو سایه راه برو.
مراقبِ خودت باش.
- شنبه ۱۹ شهریور ۰۱