بایگانی ارديبهشت ۱۴۰۳ :: چم به معنای رود

چم به معنای رود

برای دوستِ خوبم، با همه نقص‌هام

نصیبِ من آواره

مشکل همینه، که انتخاب درست و انتخاب غلط، یک و صفر نیستن. آدم گاوگیجه می‌گیره.

توی موقعیتش که می‌افتی، نمی‌تونی بفهمی فرق «شجاعت» و «حماقت» چیه. نمی‌تونی بفهمی فرق «فرار» و «letting go» چیه. نمی‌تونی بفهمی فرق «دارم خودم رو گول می‌زنم» با «fake it till u make it» چیه.

داستانِ امشب

شبه، خسته‌ای و تنهایی. داری با لپ‌تاپ کار می‌کنی و کلی چیزمیز بازه. صدای آهنگ می‌آد. می‌گردی و نمی‌فهمی داره از کدوم تب پلی می‌شه. می‌گردی و می‌گردی، پیدا نمی‌کنی. یه کم آهنگ رو گوش می‌دی، جالبه. دوباره می‌گردی دنبالش تا ببینی چه آهنگیه، پیداش نمی‌کنی. صدای لپ‌تاپ رو قطع می‌کنی. هنوز داره پخش می‌شه.

چک

خدا رو شکر می‌کنم که توی زندگیم چند نفری هستن که هم به شدت عاقل و باتجربه می‌دونمشون، هم به اندازه‌ی کافی بهشون اعتماد دارم، هم آدم‌های رک و صریحی هستن. اگه جایی تصمیمِ احمقانه‌ای بگیرم، به قدری خشن و قاطع و بی‌تعارف بهم مشورت می‌دن که به راهِ  راست هدایت بشم.

یکی از دوست‌هام داره تصمیمی می‌گیره که به نظرم به شدت احمقانه‌ست و قراره هم career path و هم مسیر زندگیش رو کاملا تغییر بده، و گند بزنه بهشون، حتی خودش هم می‌گه که «می‌دونم این بهترین تصمیم نیست و تحت تاثیر ارزش‌های کاذبیه که جامعه برامون تعریف کرده». اما اما، نه به اندازه‌ی کافی باتجربه‌ام که صد در صد مطمئن باشم که تصمیمش احمقانه‌ست، نه طرف به اندازه‌ی کافی برام مهمه که بخوام بزنم تو گوشش. هرچقدر هم بهش می‌گم برو حداقل با یک نفر هم مشورت بکن که بالای ۵-۶ سال سابقه‌ی کارِ «واقعی» داره و قبولش داری، نمی‌ره. چرا؟ چون تصمیمِ احمقانه‌ش، تصمیمِ راحتیه و قراره چند سال دیگه هم توی منطقه‌ی امنش، کله‌اش توی برف بمونه و می‌تونه به جسارت نکردنش ادامه بده.

 

از طرفی دلم واقعا براش می‌سوزه، یاد همه‌ی آدم‌هایی می‌افتم که توی زندگیم دیدم و چنین تصمیمی گرفتن و پشیمون شدن. از طرفی هم، چی کار کنم خب؟ بیشتر از مشورت دادن، کاری ازم برنمی‌آد که.

 

یادِ اون توییتی افتادم که می‌گفت «اون بازه که لیسانست رو گرفتی تازه می‌فهمی که اصلا نمی‌دونی چی کار قراره با زندگیت بکنی» و یه نفر جواب داده بود «واسه همین می‌ری ارشد ثبت نام می‌کنی که دو سال بعدش نفهمی قراره چی کار کنی». :دی

انگیزه‌های تکه‌پاره

هرچند بیشترمون معتقدیم که نباید کسی بابت ویژگی‌های انتسابیش تشویق یا تنبیه بشه، اما یه ویژگی‌های انتسابی‌ای هستن که بابتشون خیلی تشویق و تحسین می‌شیم. مثلا استعداد داشتن توی چیزایی که جامعه دوست داره، مثل استعداد حفظیات یا ریاضیات. این استعدادا باعث می‌شه شاگرد اول بشیم و همه برامون به‌به و چه‌چه بکنن و فکر کنیم شاخ غول رو شکستیم.

فکر می‌کنم این تائید و تشویق‌ها، باعث می‌شه یه رضایتِ سطحی رو حس بکنیم. نتیجه؟ به جای تلاش برای کارایی و شکوفایی، قانع می‌شیم و می‌شینیم سرِ جامون.

 

یاد یه حرفی می‌افتم که مجتبی شکوری می‌زد، در موردِ این که از آرزوها و هدف‌هاتون زیاد حرف نزنین، چون که «وصف العیش، نصف العیش». همین حرف زدنه خودش لذت‌بخشه و باعث می‌شه یه لذتِ سطحی رو تجربه کنیم و راضی بشیم و بشینیم سرِ جامون.

 

نمی‌دونم، اما نهایتا سوالی که از خودم دارم اینه که «اگه مجبور یا معتاد نباشی، چقدر حاضری تلاش کنی؟ مطمئنی فضیلتی هست در این تلاش کردن؟»

Designed By Erfan Powered by Bayan