وقتی مدرسهمون تموم شد و میرفتیم دانشگاه، بعضیامون میگفتن «وای، داریم بزرگ میشیم. عجب»، ولی اون چیزی حس نمیکرد.
وقتی رفتیم سر کار، وقتی اولین حقوقمون واریز شد، وقتی رفتیم سفر، وقتی باباتون براتون خونه گرفت، وقتی خودتون برا خودتون خونه گرفتین، وقتی عاشق شدیم، بعضیامون حس میکردیم که «وای، داریم بزرگ میشیم، عجب». ولی اون، نه.
اون، موقعی بزرگ شدن رو حس میکرد که خودش تصمیم میگرفت که میخواد چی کار کنه، و برای انتخابش دلیل داشت، و از انتخابش مطمئن بود، و تصمیمش رو انجام میداد، حتی اگه این تصمیم، این بود که فردا میخواد ساعت چند بیدار بشه.
- يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲